در ستایش او، "تو باش؛ بذار دو دو تا بشه هر چند تا" معلوم بود. از قبل همه معادلاتم معلوم بود. حتی مجهول هام هم معلوم بود. انگار عمَر خیام روی محاسبات هندسه زندگیم کار کرده بود. انگار نیوتن بر…
دستان خالی دستان خالی ام را بگیر !دستم را بگیر که خالی است از مهر خالی ام از وجودت. دستم را بگیر تا دور شویم از هرچه که تلخ است و تلخ می کند کاممان را…
نامه: پوست انداختن نمیخواستم نامه بنویسم. حسم طوری بود که انگار وقتی نامه بنویسم خودم را در طول و عرض کاغد مخفی میکنم. حالا که اینطور نشد!
خوشحالی صادق هدایت از نبود ایرانیها در بندر لوهاور* این هم یک جور زندگانی است. بیدردسر است. همینقدر خوشحالم که ایرانیها اینجا نیستند و به همین مناسبت لوهاور را انتخاب کردم.
نامه صد و هفت ( از دست دادن ) علی مهربونم سلامهمونجور که خودت میدونی چند روزه که من عزیزی رو از دست دادم. اونقدر کار و مشغله ریخته رو سرت که فرصت نشد از غمم برات بگم.گفت…
روزی که تو آمدی ! بزار یه بار دیگه همه چیو مرور کنیم . برگردیم به اون روزی که تو به دنیا اومدی اون روز هیچ فکرشو نمیکردی که یه روز اینقد خوب بتونی یه نفرو تس…