??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه کایوت ( قسمت چهاردهم ) از زبان دیانا: تابستون با تموم خوبی و بدی هاش تموم شد چند تا اتفاقی که...
HEDIYE.K در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه برادرم آغشته به کَرهی بادام زمینی متولد شد!(1) وقتی پسرک به دنیا آمد، همه چیز تغییر کرد.
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه استعداد، تنهایی، سرزنش - خوندی؟!- آره!- هیچ وقت ندیدم بگی نه! کاشکی بغل تو بیفتم. تو رفتن عجل...
ریحانه برفر در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه ملیکا اتاق تقریبا نیمه تاریک بود ،و به زور می شد اطراف رو دید کمی خودم تکون...
آراد جمشیدی در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه یک هوس نابجا بود، فقط همین. زیاد شکار کرده بودم. بیشتر از روز قبل و حتی بیشتر از روزهای قبلتر. ی...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه ناچار اتوبوس به یک شهر دارد نزدیک میشود. به ساعتش نگاهی میاندازد؛ یک و نیم...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه عقبنشینی و تلفات چشمانش را باز میکند. شب است. هلال ماه در بالا نمایان است. تاریکی که د...
MJ 6384 در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه بی احساس ... همون کسایی که حس انسانیت توشون مرده ( نه محبت ، حس انسانیتشون )
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۶ دقیقه کایوت ( قسمت سیزدهم ) از زبان دیانا : بلاخره بعد از کلی بحث با خودم تصمیم گرفتم که برم شهرک...
Des.m.w در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه رمان نقاب پارت دوم "مهری"ساعت دو بعد ظهر بودتازه از دانشگاه برگشته بودم هنوز لباسم رو عوض...