نقاش آینه ها? در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه "می خواهم بمیرم" ساعت یک و بیست و هشت دقیقه شب بود ، نمیدانم از چه ساعتی اما آنقدر گریه...
پونه در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه گل ها هم حرف میزنند_۳ قسمت سوم با صدای مامان از خواب بیدار شدم،به دورم نگاهی انداختم.مامان...
پونه در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه گل ها هم حرف میزنند_۲ قسمت دومدیشب، تولدِ بابا بود.من خوشحال بودم، یا شاید ناراحتی بلد نبودم...
پونه در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه گل ها هم حرف می زنند..! عادت داشتم با گل ها درد و دل کنم..(میدونی گلِ من.. امروز با شیما دعوا...
پونه در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه ماهِ زندگیِ من.. شما وقتی کسی را از دست میدهید، نه تنها یکبار بلکه هر چیزی که شما را...
پونه در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۳ دقیقه بارانِ بی صدا چشم ها هیچوقت دروغ نمیگویندبه چشمانش خیره شدم. نگاهش را از من دزدید.....
نازین جعفرخواه در پناهگاه نویسندگان ۵ ماه پیش - خواندن ۲ دقیقه دستها خواهند گفت. سرباز سرش را از دریچهٔ کوچک جلو آورد و با لحن خشنی گفت:«آهای فاتحی! پا...
مبینا:) در پناهگاه نویسندگان ۸ ماه پیش - خواندن ۱ دقیقه برگرد همه کس من🚶🏽♀️ اگه برگردی قول میدم غر نزنم.اگه برگردی قول میدم شبا واست از غزلهای شهر...
zeynab در پناهگاه نویسندگان ۱ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه خسته:) من از گریه کردن خستم.من از فریاد کشیدن خستم.من از ناراحت بودن خستم.من...