اینک، «کلام» من

در متن قبل، نشون دادم چند از نفر ما ویرگولی‌ها (برای مثال کاربر مصطفی محمدی) تمام این مدت در حال کار فقهی بودیم. اما اونها خودشون خبر نداشتند. الان فهمیدند می‌تونن کار فقهی بکنند. اگه ادامه بدن فقیه میشن. احتمالا ادامه نمیدن. برای همین فقیه نمیشن. اما من تصمیم دارم ادامه بدم. برای همین از همین الان به خودم میگم فقیه. چون من در حال کار فقهی هستم. امیدوارم اون دوستان متوجه شده باشند اینجا چقدر برای من جدیه.

اما اگه کسی هنوز ندیده که من اینجا کار فقهی کردم، به این و این و این رجوع کنه تا ببینه. البته آخری سلسله متنه. بقیه‌اش هم بخونید.

اما یه فقیه برای اینکه فقیه باشه، باید بر مبنای یه سری اصول در قرآن تفقه و تدبر کنه. به این میگن اصول فقه.

من اصول فقه هم دارم. مثلا همیشه گفتم منابعم فقط و فقط هگل و قرآنه. چون هگل رو بالاترین مظهر عقل نظری می‌دونم و محمد رو کامل‌ترین مظهر عقل عملی. این هم زیاد گفتم که هگل کامل نیست. اما من با خود قرآن کاملش می‌کنم و به سراغ قرآن میرم. برای توضیح بیشتر به مصاحبه‌ای که با روان‌نویس داشتم، نگاه کنید.

یه سری اصول دیگه هم دارم. میتونم به دو تاش اشاره کنم:

  • تعیین یه سری چیزهای فرعی با عرف زمانه. (در مورد این به این گفتگو رجوع کنید).
  • اگه فرع با اصل در تضاد و تقابل بیفته، به طوری که حفظ فرع منجر به از دست رفتن اصل بشه، فرع رو باید رها کرد و اصل رو چسبید. (برای توضیح بیشتر به این گفتگو نگاه کنید)

اما این اصول باید معقول باشند. آدم نمی‌تونه دلبخواهانه اصولش رو انتخاب کنه. خود این اصول باید ریشه در یه علم بالاتر داشته باشند. به اون علم بالاتر میگن علم «کلام». فقیه باید علم کلام داشته باشه. کلام در مورد چی حرف میزنه؟

در مورد تعریف علم کلام به این و این رجوع کنید. اما خیلی ساده اینه: علمی است که به اثبات وجود خدا و تبیین صفات و افعال الهی، و همچنین به تبیین و دفاع از اصول و عقاید دینی می پردازد.

من هم تمام این مدت در حال کار کلامی بودم. من در مورد خدا حرف زدم. در مورد مخلوقات خدا حرف زدم. در مورد چیستی دین حرف زدم. در مورد انسان حرف زدم. در مورد جامعه انسانی حرف زدم. تمام اینها مباحث کلامی بودند. در مورد روش حرف زدم که شورا و جداله (اگه کسی ندیده به این و این و این و این و این و این و این و این و این و این و این و این نگاه کنه. البته بیشتر هم هست).

اینها همه‌اش از من نبود. من علم خدا رو نداشتم. از هگل یاد گرفتم. هگل عمرش رو صرف این کار کرد که این علم کشف کنه و به بالاترین سطوح از حقیقت دست یافت و من در عرض دو سال ازش یاد گرفتم. اما هگل به حقیقت مطلق دست نیافته. اما من حکمت هگل رو حفظ و رفع کردم و یه قدم به حقیقت نزدیک‌تر شدم. من الان واجد یه حکمت هستم و این حکمت، کلام منه.

من در متن بعد به تبیین علم کلام می‌پردازم. میخوام توضیح بدم یه متکلم دقیقا چه کار می‌کنه.

اما در متن بعدترش، به تبیین کلام خودم می‌پردازم. نشون میدم اصل کلام من چیه.

پ.ن 1: اون موقع که این مطالب ارجاعی رو می‌نوشتم، حتی خودم هم آگاه نبودم که دارم «کلام» کار می‌کنم. الان به خودآگاهی رسیدم.
پ.ن 2: قبلا هم گفتم. جنگ کلامی داریم. کی پایه این جنگه؟
پ.ن 3: بدبختانه یا شاید هم خوشبختانه، من خیلی سریع‌تر از خیلی‌هام.
پ.ن 4: من متکلّم خواهم شد. اما لطفا همراهیم کنید تا همه با هم متکلّم بشیم. برای اونی میگم که دغدغه‌اش رو داره.