𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅درداستانطوری!·۳ ماه پیشعطر ترقوه«مرا به شبانههای لبهایت مبتلا کن. به قِدمت ثانیههای سرخوردن پرفیومِ فرانسوی بر پرتگاه بیانتهای ترقوهات...»
ابراهیم نجاتی·۳ ماه پیشبرفاو گذاشته بود زمستان بشود ، سایه ها همه جا را بگیرند ، هوا تاریک و نمناک بشود و تنها یک برف کم داشته باشد برای رفتن.
Maryam·۵ ماه پیشخونه ی سردفضای خونه سرد نه ولی بهم فشار میآورد.تک تک دیوار ها انگار بهم دهن کجی میکردن و اذیت کننده بودن.زیاد از حد تو خونه مونده بودم.مامانم نبود.ب…
𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅·۶ ماه پیششهر عجیبیستبهای شعور هزاران بار فراتر از شاخهای رز سفید است که سر چهار راه ها میفروشند.
آن-·۱ سال پیشمیتپد؛--روز ها دارند حماقت خودشان را در کلافگی و ترس جلوه میدهند، دیگر نمیدانم باید چگونه عمل کرد؛ حداقلش میدانم که قضاوت نمیشوم، چون بهار اس…
𝑳𝒐𝒏𝒂𝒓𝒌𝒂𝒊𝒅·۱ سال پیشبرفصبح بود. ششم اسفند. هودی به تنهایی کفاف سرما را نمیداد. پنجره بسته بود. پرده کنار زده شده بود. درختان سایه نداشتند، پرتوهای خورشید در میان…