ayE·۱۹ ساعت پیشآهوی سیاه؛ بلاخره تموم شد..وقتی امروز دیدمت… فهمیدم اشتباه کردم. چون تو… خستهتر از اونی بودی که میشد بهت توضیح داد من چرا رفتم..
شاهرخ خیرخواهدر،نویسنده رمان مقاله ،وآرایه های ادبی·۱ روز پیشچه عجبپنجرهای به صبح باز شد،پرندهای آمدبال زد به شیشه،قطرهای خون ماند بر لبهی چوب.جهان واژگون شد،
آقا معلم·۱ روز پیشداستان سایهسلام به همه میدونم اینجا خیلی منو نمیشناسنولی همون چند نفری که هرازگاهی پست هام رو میخونن ازشون میخوام درمورد داستان هایی که تو سایتم…
خیال نویس·۲ روز پیشمن بی حفاظ، در برابر تونه من هیچگاه احساس تنهایی نمی کردم، نه تا زمانی که چشمانت را نمی دیدم. هیچگاه احساس تنهایی نمی کردم تا زمانی که دستانم را می گرفتی. دستانت…
َعلی گوران·۲ روز پیشبازنویسی خفن افسانه امیرارسلان نامدار شروع کردم!یه دو سه سالی سرکار ول میچرخیدم و حسش نبود کتاب جدیدی شروع کنم. البته چاپ نشدن ترجمه آخرم هم به علت عشق یهود بودن انتشاراتیها هم مزید بر عل…
فاطمه نظرزادهدرنشر یاز؛·۲ روز پیشخودکاویبیست و شش سال پیش، دو دانشجوی ساده و امیدوار به زندگی، تصمیم گرفتند پای من را به دنیا باز کنند.زود زبان باز کردم و دیر راه افتادم. دوست داش…
شاهرخ خیرخواهدر،نویسنده رمان مقاله ،وآرایه های ادبی·۳ روز پیشدلتنگی#دلتنگیگفتم که دلتنگم ،پاییز است ؛اما بهانه بود.دلتنگیاز شقایق های وحشی دشت ناگزیر فُزون آید ،از آفتاب ستمگر فروردین
حدیثه سادات حسینی·۳ روز پیشبرای 20 دقیقه با هم بنویسیم!https://www.aparat.com/v/lpc6840نوشتن وقتی تنهاست، یک صداست؛ اما وقتی باهم مینویسیم، تبدیل به همصدایی میشود. هر کلمهای که کنار هم میگذ…
طوبا وطنخواه·۳ روز پیشدختری با روبان آبیدختری با روبان آبیدخترک در غیاب پدرش و بدون اجازه مادرش به بهانهی خرید خردهریزی چند ساعتی از خانه بیرون زده بود، شانزده سالش شده بود و ما…