نامه: پوست انداختن نمیخواستم نامه بنویسم. حسم طوری بود که انگار وقتی نامه بنویسم خودم را در طول و عرض کاغد مخفی میکنم. حالا که اینطور نشد!
خوشحالی صادق هدایت از نبود ایرانیها در بندر لوهاور* این هم یک جور زندگانی است. بیدردسر است. همینقدر خوشحالم که ایرانیها اینجا نیستند و به همین مناسبت لوهاور را انتخاب کردم.
نامه صد و هفت ( از دست دادن ) علی مهربونم سلامهمونجور که خودت میدونی چند روزه که من عزیزی رو از دست دادم. اونقدر کار و مشغله ریخته رو سرت که فرصت نشد از غمم برات بگم.گفت…
روزی که تو آمدی ! بزار یه بار دیگه همه چیو مرور کنیم . برگردیم به اون روزی که تو به دنیا اومدی اون روز هیچ فکرشو نمیکردی که یه روز اینقد خوب بتونی یه نفرو تس…
من ماندم و خودم گفتی بدون من هم قلبت تپش دارد...درست میگفتی...تپش دارد، اما این تپش کجا و آن تپش کجا...همچو پروانه، خودت آمدی، دست نیافتنی بودنت را به نمای…