گیسوان آزادی... جهانگیرخان، تصدقتان؛ یک ساعتی هست که نشستهام و خیره ماندهام به کاغذ سفید، فکریام که چه بنویسم و شرح ماوقع از کجا شروع کنم، آنچه از بازار…
مکاتبات | پنج دکتر توجه کردهای به بعضی زمانها؟ به بعضی لحظات؟ آنهایی که حس میکنی تمامشدنی نیستند. انگار که گیر کردهای درونشان و قرار نیست که رها ش…
نامه ای به تو که نیستی _نامه (۴) نامه های من برای تو... (مخاطبان: _داداش فهمیدیم نامه ست. ده بار گفتی.)
نامه صد و چهار ( رنج و خوشبختی ) از تو، چنان رنجی به من رسیده که هرگز انتظارش را از هیچ جنبندهای نداشتم. حتی امروز، فکرت در ذهنم با رنج آمیخته است. اما با تمام این مرارته…
مکاتبات | چهار داستانهای ناتمام دکتر. داستانهای ناتمام. از جمله عباراتِ کلیدیِ زندگیِ من است. امروز چگونهای دکتر جان؟ ریشهایت را نتراشیدهای چرا؟ نه ا…
مکاتبات | سه دکتر سلام. نشنیدهای این آهنگ را؟ تورج خان خوانده. سیلِ نور بر قبرش. میگوید: «هنوزم چشمای تو.... مثل شبای پرستارهس... هنوزم دیدن تو برام…