reyhane.yazdi در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه تاریکی چون پیله ما را در آغوش گرفت دیشب رفته بودم یه کمپ جنگلی،که بود پر از سیاهی های شب خاکستری ، انگار...
شین. در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۹ دقیقه پریسای 11 ساله ، دوست صمیمی من است. ساعت حدودا ۴ عصر بود. خسته و درمانده بودم از کار زیادی که بر سرم ریخته...
انجمن نویسندگان نوجوان :) در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۴ دقیقه تابستان در بیمارستان داستان تابستانی یک کلاس هفتمی :)
انجمن نویسندگان نوجوان :) در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه خانه درختی گربهها داستان تابستانی یک کلاس نهمی :)
ریحانه برفر در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کابوس پارت#بیستم وقتی برگشتم خونه عمو حمید بابت چند دقیقه تاخیرکه داشتم کمی مرا توبیخ...
??????? در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۸ دقیقه کایوت ( قسمت یازدهم ) از زبان دیانا :نزدیکای شب بود که از خواب بیدار شدم ، همه بدنم کوفته شد...
پسرک و ماه در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه من و من ، ماه و جزیره (2) یکم ترسیده بودم ، کمی آشفته با آینده ای مبهم با خودم فکر میکردم تا این...
Omid Baghbani در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه روبروی جایگاه CNG در دلش میگوید: «وقت پنجر کردن بود، آخه!». راننده یدک ندارد. مجبور است...
ریحانه برفر در کنج داستان نویسی ۳ سال پیش - خواندن ۳ دقیقه کابوس پارت#نوزدهم شرمگین سرم رو پایین انداختم و پاهایم را کشان کشان باخود سمت مبل کشاندم...