داستان های کوتا·۲ روز پیشداستان کوتادر یک روز بارانی، پسری به نام آرش تصمیم گرفت به قدم زدن در خیابانهای شهر برود. باران به آرامی میبارید و خیابانها را در یک لایه از آب پوش…
MOHANNA AZIZKHANI·۱ ماه پیشاشکان ابریبامداد صبحگاهان خشمناک و غضب آلود بود این آسمانهر که می دید فریاد می زدمدام بر سرش بیداد می زدخورشید را که ز خود راندبه سراغ این ابران بی گ…
Faeze Asdaghi·۱ ماه پیشخاکسترخبری از بوی باران نیستپنجره دروغ میگویدحتی ابر نیز از این دیار نمیگذردتنها گردی خاکستری شهر را میبلعدو به گوشه گوشه هر خانه سرک میکشدچشم ها…
ابراهیم مردی·۱ ماه پیشرانندگی در هوای بارانی: راهنمای کامل برای رانندگانباران میبارد و جادهها لغزندهاند! ️ با این نکات ساده، رانندگی ایمن و بدون دغدغه داشته باش.
مهرانه مهرنام·۲ ماه پیشدلتنگ چشمانی که مرا نمیبیند ...دل آسمان که میگیرد من هم دلتنگ میشوم دلتنگ کسی که همیشه هست اما انگار نیست نمیدانم دلم برای چه تنگ میشود برای چشمانی که مرا نمیبیند یا قلب…
پونه فلاح·۲ ماه پیشمال من بمانایکاش میتوانستم کمی از حال خوبم را گوشهی قلبم پنهان کنم تا وقتی که ناراحت و ناخوش شدم آن حالِ خوب را به تمامِ بدنم منتقل کنم.