«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
ماجرای شگفتانگیز لیلی! (شاید طنز)
شروع داستان:
«لیلی» دختر خوبی است. او از دانشگاه آزاد اسلامی واحد قادرآباد، مدرک لیسانس گرفته است و چون به واسطهی پولهای پدرش، موفق به عملهای زیبایی بیکران و مردافکنی شده است، از انبوه خواستگارانش، رنج شیرین میبرد. پدر لیلی در یک مرکز خصوصی، جلسات انگیزشی و وبینارهای «مدیریت زمان» برگزار میکند و از این طریق پول فراوانی به جیب زده و میزند. او به شدّت اعتقاد دارد که وقت طلا است و برای صرفهجویی در ذخایر طلای خود و خانوادهاش، از هیچ کوششی فروگذار نیست. از همین رو تنها یک ساعت در هفته را به خواستگاران لیلی اختصاص داده است. هر خواستگار فقط کمتر از یک دقیقه وقت دارد تا با یک یا چند جمله، دل لیلی را ببرد. اگر نظر لیلی جلب شد، زمانی ویژه، به آن خواستگار اختصاص داده خواهد شد وگرنه باید برود جایی دیگر به دنبال نیمه گمشدهاش بگردد!
جمعهها ساعت ده صبح، به عنوان ساعت خواستگاری تعیین شده است. مسئول هماهنگی و نوبتدهی، برادر لیلی است. برادر لیلی گاهی با گرفتن شیتیل، نوبتها را جابهجا میکند و هر کس که بیشتر مایه بسلفد را در تاریخ و زمان زودتری، به داخل خانه هدایت میکند. لیلی، پشت در ورودی خانه، روی یک صندلی نشسته است و منتظر خواستگارهایش است. پدر و مادر لیلی، از طریق دوربین مداربستهای که بالای سر لیلی نصب کردهاند، اوضاع را کنترل میکنند و در حالی که دمنوشهای فرحبخش مینوشند، قربان صدقهی دختر زیبایشان میروند.
میانهی داستان:
خواستگار اول با نام محمد علیزاده، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
جز تو کی میتونه عزیز من باشه، کی میتونه تو قلب من جاشه!
لیلی:
خواستگار دختر خالمم هم همین حرفای تو رو میزد، بعدش که شکم دختر خالم اومد بالا، معلوم شد قلب طرف به اندازهی ده بیست نفر دیگه جا داشته! بررررو بذار بعدی بیاد!
خواستگار دوم با نام آرمین زارعی، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
چشمای من داره سیاهی میره، همین الانشم بیایی دیره!
لیلی:
یه وقت نچایی! اگر چشمات داره سیاهی میره، تقصیر من نیست، ساقیتو باید عوض کنی! همین الانشم بیام دیره؟! روت رو برم هیع! بررررو بذار بعدی بیاد!
خواستگار سوم با نام علیرضا روزگار، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
ناری ناری ناری ناری ناری ناری ناری ناری، تو که تک گل تو گلدونای بهاری ناری ناری،... تو که با خندههات دلو میتپونی!
لیلی:
جناب! فکر کنم اشتباه اومدی! ناری دیگه کیه؟ پشت سر هم ناری ناری میکنی؟ با خندههام دلو میتپونم؟! معلم ادبیاتت رو موش بخوره! بررررررو بذار نفر بعدی بیاد!
خواستگار چهارم با نام علی منتظری، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
امشب زده به سرم که دل تو رو ببرم...!
لیلی:
اواا خاک عالم! الان که روزه! تو هنوز فرق شبو روزو نمیذاری بعد اومدی خواستگاری؟! کسی که فرق شب و روزش رو نمیذاره، به درد من نمیخوره! برو بذار بعدی بیاد وقت کمه!
خواستگار پنجم با نام ناصر پورکرم، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
تو نگام کنی بخندم، هی دور چشات بگردم، ناز و اداتو قربون، تویی دوای دردم،... آره عین یه تیکه ماهی، به به عجب چشایی!
لیلی:
کمِ کمش پنجاه سال از زمونه عقبی جناب! این خواستگاری که تموم شد و رفت، لااقل برای خواستگاری بعدی، یه کم خودتو به روزتر کن! بررررو بذار بعدی بیاد!
خواستگار ششم با نام مجید رضوی، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
کی با یه خندیدنش اخمامو باز میکنه، کی واسه دلبری کردن موهاشو باز میکنه، ناز میکنه!
لیلی:
ببین! اون هر کی باشه من نیستم! مگه من دلقکم که بخندم تا اخمای تو باز بشه؟! من ازوناش نیستم که برای دلبری موهامو باز کنم، خودمو ناز کنم! خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه! زود تند سریع برو بذار بعدی بیاد!
خواستگار هفتم با نام محمد لطفی، فراخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
توی قلب عاشقم محکمه جات، من نمیذارم کسی بیاد به جات! یه جوری الان دلم تنگه برات انگاری یه قرنه که ندیدمت!
لیلی:
مطمئنم تو از اون شوهرای چاپلوسایی میشی که همش باید مراقب باشم یه وقت سر و گوشش نجنبه! بررررو بذار بعدی بیاد!
خواستگار هشتم با نام میثم ابراهیمی، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
تو مال منی جات وسط وسطه قلبمه، طبیعی نیست عشق یه نفر این همه!
لیلی:
تو از اونایی که خیال میکنند مثل خونه و ماشینشون، صاحب زنشونم میشن! من مال هیچ کس نیستم! من مال خودمم! زود برو بذار بعدی بیاد تا نزدم !
خواستگار نهم با نام زانکو، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
خیلی دوست دارم الان باهات باشم یه جا، بهت بگم دوست دارم بگی چقدر به جا…، دوست دارم یواشکی همش نگام کنی، وقتی میپوشم لباسمو، بگی کجا؟ مثلا روم زوم کنی بوم بوم کنه قلبم، مثلا هی لج کنی راه کج کنی از من!
لیلی:
چقدر لوس! بچه پُر رو! هنوز من جواب بله رو بهت ندادم میخوای منو ببری یه جا؟! کجا؟! بعدشم که شکمم اومد بالا بذاری بری با یکی دیگه، پشت سرتم نگاه نکنی؟! زود از جلوی چشمام دور شو، تا مقطوعالنسلت نکردم!
خواستگار دهم با نام سیروان خسروی، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
میخوام دو دوتا چهارتا نشه، چی میشه هر چی شد از حالا نشه، من دارم میرم با من میای یا نه؟ فکرتم با من میای یا نه؟
لیلی:
اِوااا! چه پر مدعا! چه خودخواه! میخوای دو دوتا چهارتا نشه!! دیگه چی؟!!! هنوز هیچی نشده داری تهدیدم میکنی که باهات میام یا نه؟ خدایا! چرا پسرا این جوری شدن؟! فقط میخوان ببرنت! اونم وقتی هنوز هیچی نشده! بررررو بابا! بررررو دنبال یکی که اهلش باشه!
خواستگار یازدهم با نام مهیار حاجیان، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
دریا دریا روم عشقتو پیدا کنم. دنیا دنیا روم تا تو را لیلا کنم!
لیلی:
ایشششش! بیخود خودتو خسته نکن! تو اگر هنر داشتی عشقمو همین جا پیدا میکردی! بعدشم من خیلی وقته لیلا هستم، لازم نکرده هنوز تقی به توقی نخورده، واسهی گشت و گذارت دور دنیا، لیلا کردن منو بهونه کنی! بررو بذار بعدی بیاد!
خواستگار دوازدهم با نام مهراس شایگان، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
یه ریز نگاه ازت واسه دلم بسه، نیاز دارم تو رو وقتی حال دلم بده، نه نمیشه سرد شه هوا گرمی شونههات نباشه، کم نمیشه علاقم بهت زندگیم بی تو سرابه!
لیلی:
تو دنبال سطل زباله میگردی نه زن! تو از همونایی هستی که تا حالت بده میای سراغ من، حالت که خوب باشه میری سراغ یکی دیگه! بعدشم برای سرما، به فکر بخاری باش! شونههای من اینقدرها گرما ندارند! زندگی تو همین الانشم سرابه! برررو! برو بذار هم باد بیاد، هم نفر بعدی!
خواستگار سیزدهم با نام محمد هاشمی، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
بگو چی داری كه من دلم میره براتو راحت، میزنه قلبم برا تو دقيقا عين ساعت، میزنم به عشقت دلمو به دريا، زندگی كنيم با هم بیخيال فردا بیخيال فردا!
لیلی:
چی دارم؟! بگو چی ندارم! ببین من شوهر بیخیال به دردم نمیخوره! تو از وانایی هستی که میخوای بنشینی توی خونه ور دل من، به فکر فردامونم نباشی. هر چی هم بهت بگم به فکر فردامونم باش! بگی بیخیال فردا! بررو بذاری یکی دیگه بیاد! ما به درد هم نمیخوریم! بلند شو برو تا نزدم به پنج قسمت مساوی تقسیم کنم!
خواستگار چهاردهم که نامش گویا دوباره آرمین زارعی است، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
منو تو نداره تو آره یعنی من نمیشه پیدا کنیم دوباره شبیه هم، دلشو ندارم نبینمت یه روز من! فقط دست توعه شماره جدیدم!
لیلی:
تو همونی نبودی که می گفتی چشمام داره سیاهی میره! بازم که داری چرت و پرت بلغور میکنی؟! من شمارههای قدیمتم ندارم، چه برسه به شمارهی جدیدت! نمیخوامم! تو رو خدا برو ساقیتو عوض کن، حالت خوب شد، دوباره بیا شاید یه اتّفاقی افتاد!
لیلی خطاب به برادرش:
معلومه حواست کجاست؟ این که قبلاً هم اومده بود! میشه واسهی دو زار، به اینا دوبار دوبار نوبت ندی؟!
خواستگار پانزدهم با نام سعید نجفی، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
از اون روزی که موهاتو تو آغوش خودم دیدم دیدم، هنوز دستای من دارن فقط بوی تورو میدن!
لیلی:
خواب دیدی خیر باشه! اون موهای یکی دیگه بوده که تو آغوشت دیدی! بلند شو برو تا نزدم لت و پارت کنم!
خواستگار شانزدهم با نام امیر ملکا، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
همه میدونن عاشق شدم، تو آسمونت ماهت شدم، میشه بمونی تا آخرش، موهاتو من نوازش کنم!
لیلی:
همه میدونن! پس چرا من نمیدونستم؟! تو ازونایی هستی که فردا هر اتفاقی توی زندگیمون بیفته، همه رو خبر میکنی! بچهپررو! میخوای تا آخرش بمونم موهامو نوازش کنی! ببین کوچولو! من نیومدم که تا آخرش بمونم، تو اومدی، تا آخرشم قرار نیست بمونی که موهامو نوازش کنی! بلند شو برو تا کفشاتو پاره نکردم!
خواستگار هفدهم با نام میثم ابراهیمی، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
چشای خوشگلتو برم!، کوبیده میخشو تو دلم، پیچیده عطر تو تو سرم، میبینم روحتو تو تنم!
لیلی:
تو همونی نیستی که چند دقیقه پیش هم اومده بودی میگفتی: تو مال منی جات وسط وسطه قلبمه، طبیعی نیست عشق یه نفر این همه! اولاً چشمای من میخ ندارن! دوما! تو اگر مردی روح خودتو تو تنت نگهدار! پاشو برو تا میخ چشامو تو کفشت فرو نکردم!
لیلی خطاب به برادرش:
به خدا این دفعه اگر واسهی دو زار کسی رو دوبار بفرستی تو میام اونجا پامو میکنم تو حلقت!
خواستگار هجدهم با نام نوید ترکمن، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
بعد تو دی حال مه خوب نیه، شو روز گریه کار ای دله، کم بدبختی نکیشیام نازگم، بو بیونه حال دلم خوب نیه!
لیلی:
ببین فکر نکنی من نژادپرست یا از اینجور چیزا هستما! به خدا من اصلاً زبونتو نفهمیدم وگرنه بیشتر روی حرفات فکر میکردم! میشه لطف کنی بری نفر بعدی بیاد؟!
خواستگار نوزدهم با نام مجید ملوندی، فرخوان و با این جملات شروع به دلبری میکند:
با اینکه چندساله دور و ورم همه طور دیدم، هنوز که هنوزه میبینمت هول میشم!
لیلی:
اُه اُه! چند سال رفتی دور مورات رو خوب زدی، همه طورشم قشنگ دیدی، بعدش یادت افتاده بیای مخ منو بزنی؟ آره؟ منم مثل بقیه! برو برای یکی دیگه خالی ببند!
داداش لیلی:
دیگه کسی نمونده... نه نه! آبجی یه دقیقه صبر کن! (در حالی که یواشکی، شیتیلها را میشمارد!) مثل این که یکی دیگه مونده!
خواستگار بیستم که گویا از قبل نوبت نداشته، پیرمردی ژولیده، فرتوت و پا به سن گذاشتهای به نام ایرج حبیبی است، به داخل میآید و با این جملات شروع میکند به دلبری:
نه بچگی نه حالا خیر ندیدم ز دنیا! یک دم نشد که شادی با من بشه آشنا!! چرا باید ای خدا باشیم اسیر غمها! امید و آرزومون باشد فقط یه رویا!!
لیلی:
داداش! این دیگه کیه؟! روح باباجون خدا بیامرز رو فرستادی تو؟ پدرجون اینجا چی میخوای؟ اشتباه نیومدی؟!...
خواستگار بیستم:
این زمونه پیرم کرد… ز جون خود سیرم کرد! نساخت یه روزی با من… بسته به زنجیرم کرد… ! آی زمونه چقدر تو نامردی! چه ظلم بیحدّی، به من کردی… !
لیلی:
وای خدا این دیگه چه سمّیه!
لیلی کفشش را در میآورد و میافتد دنبال برادرش...
پدر و مادر لیلی به خواستگار مسنّ آب قندی میدهند و او را در حالیکه هنوز با این جملات مظلومنمایی میکرد و سعی در دلبری داشت، به سمت بیرون هدایت میکنند:
آی زمونه… بهارِ من خزون شد… بلبل باغ من، چه بیزبون شد؟! شکوه دارم ز دست تو فراوون، سرگردونم توی کوه و بیابون… !
لیلی دوان دوان و در حالی که هنوز داشت برادرش را با کفش دنبال میکرد، به داخل خانه رفت. پدر لیلی در خانه را بست و به همراه مادر لیلی رفت تا لیلی را به آرامش و خونسردی دعوت کند.
پایان عبرتآموز داستان:
لیلی به دعوت پدر و مادرش پاسخ مثبت نداد و پس از ضرب و جرح برادرش، به اتاق خصوصی خود رفت و در راستای آرام کردن خودش، صفحهی ویرگولش را باز کرد و یک یادداشت آتشین و جانسوز با تهمایههای فمنیسم و با هشتگهای «از پریود بگو» و «زن، زندگی، آزادی» که سی و دو غلط املایی و دوازده اشکال نگارشی حادّ داشت را منتشر کرد. این یادداشت فاخر، در کسری از ثانیه، مورد استقبال مخاطبین فرهیختهی فضای مجازی قرار گرفت و در کمتر از یکساعت پس از انتشارش، در بخش منتخبین ویرگول جا خوش کرد و چندی بعد حتی نامزد جایزهی هانس کریستین اندرسن شد!!!
سه یادداشت پیشین:
صفحههای پیشنهادی:
- سعیده ملایی (مترجم زبان و ادبیات عربی، نویسنده داستان تاریخی جواهرمصری، تاریخ فقط وقایع را ثبت میکند، اما داستانها حقایق را.)
- گیلهمرد (یک گیلهمرد که که مهندس کامپیوتر است و با کلی دغدغه اجتماعی و سیاسی)
- تا انتهای افق (مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک دانشجوی ایرانی در فرانسه)
- پیکارجو (اگه یروز اب تشنه بشه و اتیش بسوزه چی... )
- آرش (وقتی تو گریه میکنی شک میکنم به بودنم... )
- غلیان (Students for always)
- گمشده...! (شاعر بیشعر... )
یادداشتهای پیشنهادی:
حُسن ختام: لبخند، گروه کماکان، مهدی ساکی
مطلبی دیگر از این انتشارات
داکر چیست؟! (پارت 2)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ما فقط فکر میکنیم اوضاع تحت کنترل هست!
مطلبی دیگر از این انتشارات
باید سخت تر تلاش کنم