مَِهدی·۵ ماه پیشدرخت گردوی کنار نجاریدرختِ گردوی کنار نجاری هر روز با ترس زندگی میکند.هرطور که شده خودش را سبز نگه میدارد؛ مبادا شاخه های خشکش نجار را به فکر بریدن بیاندازد. گ…
رضا ضیائیدوستان·۳ سال پیشناخنگیررضاضیائی دوستان" این آخریش بود.از صبح پنجتاشون رو از بین برده بودم ولی ششمی خیلی فرز بود و دستم بهش نمیرسید.وقتی که رفتم ناخنگیر بخرم ..…
طیبه ثابتی·۳ سال پیشهمکفهمین که در باز میشود، خودم را در آینه میبینم، به برق چشمهایم زل زده و لبخند میزنم. درها در حال بسته شدن هستند که سریع پایم را جلو میبر…
طیبه ثابتیدرکتاب باز·۳ سال پیشتعبیر خوابحرفهای دکتر را باور نکردهام که بهت زده به جواب سونوگرافی نگاه میکنم. خانم دکتر لبخندی میزند و میگوید: «مبارک باشه، حالا دیگه باید حساب…
مصطفی ارشددرارشد·۴ سال پیش" آلنوش "داستانی سراسر تصویر ، تصاویری که ذهنیت و عینیت را در هم آمیخته کرده و ذهن خواننده را تا پایان با خود درگیر میکند
گم·۴ سال پیشمنظورغمناکترین آواز استمدادش را یافته بود، و تمام قصه همین بود؛ پشت معصومترین پنجرهی جهان نشسته بود و با نگاهی دوخته به درختان سبز باغ اما خ…
گم·۵ سال پیشرویای انتهای خیابانخانهی ما اوایل خیابان عریض و طویلی بود که ابتدای آن به بلوار خیابان اصلی و انتهای آن به دشتی پر از تپهماهورهای کوچک و بزرگ میرسید. از م…
گم·۵ سال پیشخطورآسمان ابرآلودآسمان بارانیغُرشِ وحشی رعدبغضِ خاکستری بعدازظهرساعت سرد سکوتروی زنجیر زمانمن دلم ویران استخوابها ویرانترشب و روز از پیِ همرد…
گم·۵ سال پیشچشمِ باز، چشمِ بستهصدای شیون وهمآلود زنی در دوردست میپیچد توی گوشم؛ سرآسیمه بلند میشوم، با یک دست پرده را که در باد میرقصد میگیرم و با دست دیگرم بی آنکه…