سارا - پ (پاییز) در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه چمدانِ بى مسافر كلاف هاى سردرگمِ حرف هاى توى ذهن
Queen Viana در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه تمام عروسکهایم با چشمهای باز مردهاند. من همان دخترکم.
Queen Viana در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه خاموش، روشن، خاموش، روشن. نمیدونم چرا هنوز صبح نشده. نمیدونم.
Miranda در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه آدمبرفی چهل(چند)تکهنویسی:صبح جمعه بود. پشت پنجره برف، آسمان گرفته بود؛ دل من...
Queen Viana در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه قسم به قلم و آنچه مینگارد. و قسم به تو که نمیدانم کیستی.
Queen Viana در داستانطوری! ۲ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه شیرینی دانمارکی داغ ما بزرگ شدهایم... اما نه آنقدر بزرگ که همهچیز تمام شده باشد.