مقدمه:
ما انسانها خودمان بخشی از طبیعت هستیم ولی هر کدام، خواسته یا ناخواسته، به گونهای، به رویارویی و مبارزهی تنبهتن یا دستهجمعی با طبیعت برخاستهایم. جنگلها را یکی پس از دیگری نابود میکنیم. به قلمروی حیوانات و حیات وحش تجاوز میکنیم. پنداری همچون لشکری بیرحمتر از لشکر مغول و خونریزتر از لشکر تیمور، تا کمر آخرین درخت دنیا را نشکنیم و خون آخرین حیوان دنیا را بر زمین نریزیم، آسوده نخواهیم نشست.
امّا ای کاش این لشکرِ لاابالی و بیمحابا، لَختی میآسود و دست از مبارزهی یکطرفه و نابرابر خود برمیداشت و حرکات و سکناتِ حکیمانهی علّامه طبیعت را به نظاره مینشست. آنگاه چیزی نمیگذشت که با حالتی شرمگین، در برابر این علّامهی تمام دورانها، سر تسلیم فرودآورده و همچون طلبهای طالب، به شاگردی مطلوب، برای او بدل میگشت.
آنچه در این سلسله مطالب میخوانید، آموختههای ناچیز و ناقابل نویسنده در پای منبر علّامه طبیعت است.
آموختهی اول: هسته!
هستی هر میوهیِ هستهداری، در گرویِ هستیِ هستهاش است. یک هلو، شلیل، زردآلو و آلوی رسیده را برمیداریم و با اشتها میخوریم تا اینکه به هستهاش میرسیم، همانجایی که میوه با زبانِ بیزبانی، به ما میگوید:"دیگر نه، سهم تو از زندگی من همینقدر بود، باقی که شرط بقای من است را بُگذار و بِگذر!"
بخش نرم و نازک و گوارای میوههایی که نام بردم و میوههایی شبیه به آنها، همان مقدار از زندگی ما است که میتوانیم آنرا سخاوتمندانه و مهربانانه، با دیگران به اشتراک بگذاریم و هستهی آنها، همان حریم خصوصیِ سفت و سختِ زندگی ما است که باید سربسته و مُهروموم بماند و به هیچوجه نباید اجازه بدهیم از سوی دیگران مورد هتک حرمت و تجاوز قرار گیرد.
آن کسی که هیچ هستهای برای خویش قائل نیست و زندگی خود را با "بله"های بلاخیز، تمام و کمال، در معرض دیگران قرار میدهد، دیری نمیگذرد که زندگیاش، از سوی آنها بلعیده خواهد شد.
همانقدر که هستهی محکم و دندانشکن میوهای، برای بقایش لازم است، وجود حد و مرزهایی محکم و خللناپذیر برای بقای زندگی هر انسانی، ضرورت دارد.
در تاریخ از آن دسته از انسانهای عظیمالروحی، به نیکی یاد میشود که برای حفظ هستیِ هستهیِ محکم و مقدّسِ زندگیشان، شجاعانهترین "نه" را در سختترین شرایط، بر زبان جاری ساخته و حتی بر سر آن "نه"، از سرِ خود نیز به راحتی گذشتهاند.
هستهی زندگی هر انسان مستقل و متفکری، در گروی همان "نه"های به جا و سنجیدهای است که به دیگران میگوید.
مطلب قبلی:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید. چشم به هم بزنید شهریور تمام شده است. پس به قول سهراب سپهری عزیز: در هم شکن بیجنبشیات را!
پُستهای نوشته شده برای موضوعات گاهنامهی شماره بیست، تا این لحظه (به ترتیب):
یک عصر تبدار (کلاژ نویسی) اثر Lavenderfantasy
روز جهانی نامگذاری خودرو آشغال در ایران! (تا کی آشغال دیروز و اعجوبه امروز؟) اثر ali nn
تنها نوشته است که میماند! اثر ♦ P⩑R§Δ ♦
ویرگولی که هست و ویرگولی که میخواهم! اثر آتنا مهرانفر
نور را باید دید :) اثر Evil angel
روایت یک شکست اثر fatemehjavahery
پرفسور پیکانسوار! اثر سهیلا رجایی
برای یک جملهی ناتمام اثر Sadra.M.P
کلاژنویسی| حقایق افکار اثر Miya
اگر روزی تیلیاردر شوم! اثر ali nn
ضربالمثلهای محلی: به زبان مازنی اثر ali nn
پُستی مخلوط! (پست تکانی سابق) اثر سهیلا رجایی
زمین لعنتی نیست چون ما غیر ممکن را ممکن میسازیم! اثر ali nn
آیا پروانه شدن ممکن است؟ اثر صحرا مرنجانی
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم! اثر قدیمی
روزی روزگاری در ویرگول! اثر سیبک
#حیف نیست؟ اثر HEDIYE.A
اگر تیلیاردر بشم! (که نمیشم?) اثر نگین
شب گذشته یوستین گوردر را در خواب دیدم؛ او حرف های سنگینی میزد. اثر HEDIYE.A
کلاژنوشته! اثر Impossible Person
چرا من مثل الکس هانولد نشدم؟ اثر علی دادخواه
زلف بر باد مده اثر آنیتا
امیدوارم در پست بعدی، اسم شما و مطلبتان نیز جزو این فهرست دوستداشتنی باشد.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
عاجزانه خواهش میکنم دوستان هر وقت تصمیم جدّی گرفتند پُستی که مینویسند را هرگز پاک نکنند، هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» را در زیر آن لحاظ بفرمایند. با تشکر فراوان از دوستان سفتعنصر.
حسن ختام: