میدوری·۵ ماه پیشهمه چیز از یک گروه سنگین شروع شدگفتم گروهمان سنگین است. امیرعلی گفت یعنی در زمین فرو میروید؟ مجبور بودم شوخیاش را ادامه دهم چون یاد هیوا افتادم که اولین بار برایمان گفت…
atalanta·۳ سال پیش20 اردیبهشتخب یک هفتس حدودا نتونستم هیچی بنویسم ینی اصلا وقت نشده درنتیجه اگر وقت ازاد دارید بشینید بخونید که میخوام طومار بنویسم در ابتدا بگم که پنج…
سینا·۳ سال پیشسایه ها ...بندرانزلی . موج شکن . پیرمرد تنهازندگی می کنیم , که سایه ها را بشماریم؟!...تمکین قلم ، به سکوت کلماتماه ها شعر…
دریای مواج·۳ سال پیشخب که چیمگه میشه آدما روزمرگیهاشون یه بارم ذهنشون سمت آرزوهاشون نره. نمیشه باور کنید نمیشه. آدما با امید و آرزوهاشونن که زنده هستن. که توان انجام…
امید کارگر·۳ سال پیشلطفا این شعر را نخوانید!احساس میکنم دیگر گذر روزها تاثیر خودشان را از دست دادهاندوقتی کاری مفید انجام میدهممثلا یک فنجان قهوه دست مشتری میدهمیا یک شعر مینویسم…
امید کارگر·۳ سال پیشاگر از من میپرسی، عاشق نشو«... و اگر توانایی عشق ورزیدن دارید، اول خودتان را دوست بدارید.»و اگر توانایی عشق ورزیدن نداشته باشیم چه؟ هان؟نیازمند عشق دیگری هستیم؟باید…
حسین حمیدیا | Hossein Hamidia·۴ سال پیشدر ستایش بیهودگیچشمم را باز کردم. پدربزرگ داشت دندانهایش را توی دهانش میگذاشت. تازه ترید نان و شیرش را خورده بود...
daily.experiences94·۵ سال پیشچرا روزهای تعطیل به بدترین شکل برای من پیش میره؟امروز هم یکی از همون روزهای تعطیلی بود که که مثل تمام روزهای تعطیل دیگه حکم جهنم رو برام داشت.از لحظه ای که بیدار شدم داشتم بهش فکر می کردم…