مقدمه:
آنچه روحانیون، سخنرانان و مداحان، تاکنون بر روی منبرها به خورد ما دادهاند، در اکثر مواقع، موضوعات فرعی واقعهی عاشورا است و همچنان کمتر به موضوعات اصلی و قابل تامل این واقعه، پرداخته میشود. اینکه چرا؟ تحقیقات گستردهی جامعهشناسانه و روانشناختانه میطلبد که به هیچ وجه در توان و تخصص نگارندهی ناقصالمعلومات این یادداشت نیست.
بدون شکّ امسال نیز همچون سال گذشته، پس از اتمام مراسمهای عزاداری ماههای محرم و صفر و مخصوصاً تاسوعا، عاشورا و اربعین، این خبر را از دهان گویندهی شیکپوش و خوشالحانِ اخبارِ رادیو و تلویزیون، خواهیم شنید:
«علیرغم وجود بیماری منحوسِ کرونا، مراسمهای عزاداری محرّم و صفر امسال، بسیار پرشورتر از سال گذشته، برگزار شد.»
این خبر شاید یکی از راستترین خبرهایی باشد که در طول سال، میشنویم. امسال هم عزاداریها، «پُر شورتر» و نه «پُر شعورتر» برگزار خواهد شد. ولی ای کاش روزی به این تصمیم کبری برسیم که مراسمهای عزاداری را باید: «هم "پُر شورتر" و هم "پُر شعورتر"، برگزار کنیم!»
در عمل به «بنیامیّه» نزدیکتر، در ظاهر به «بنیهاشم» شبیهتر!
هر سال بر متراژ پارچههای مشکی، تعداد هیأتهای مذهبی و تعداد نفرات لشکر مشکیپوشان، افزوده میشود. ولی با سرعتی بیشتر از عُمق باورهای مذهبی مردم و افراد حاضر در همین مراسمها کاسته میشود. برای راحتترشدن کار: بادامی را فرض کنید که هر سال، بر ضخامت پوستش، افزوده و از حجم مغزش کاسته شود!
شاید این حرفهایی که نوشتم و حرفهایی که در ادامه خواهم نوشت، اعتراض شما را برانگیزد ولی سعی کنید کظم غیض فرموده و با صبر و شکیبایی، روی آنچه خود مینویسم و یا از دیگران نقل میکنم، کمی فکر کنید و سپس تصمیم به نوشتن لیچار در بخش نظرها، ترک فوری این صفحه و یا بلاک ابدی بنده بگیرید.
متاسفانه بسیاری از ما هر سال، در عمل به قوم بنیامیه نزدیکتر میشویم ولی برای اینکه روی این ضعف ناجور و زخم ناسورمان سرپوش گذاشته و خودمان را گول بزنیم، با افزودن بر متراژ پارچههای مشکی و تعداد طبل، سنج، عَلَم و کُتَل، اينگونه وانمود میکنیم که بیش از پیش، به قوم بنیهاشم شبیهتر و با آنها همدلتر شدهایم!
دلایل قوی باید و معنوی. نه رگهای گردن به حجت قوی!
برای این ادعا باید دلیلی بیاوری، نمیتوانی حرفی به این سنگینی بزنی و بدون هیچ توضیحی، صفحه (صحنه) را ترک کنی و فرار را بر قرار ترجیح بدهی!
دوستان در هزار و چهارصد سال قبل نیز این رسانهها بودند که باعث شدند جای قاتل و مقتول، جای ظالم و مظلوم، عوض شده و واقعهی عاشورا رقم بخورد.
ای لشکر مشکیپوشان! ای لشکر گوشی «اندروید» یا «آی او اس» به دستان! ای آنها که چشم به دهان سلبریتیها دوخته و به این پیامبران و امامان ملوس و بزک کردهی مجازی، بیش از آن پیامبران و امامان خون جگرخوردهی واقعی، ایمان آوردهاید! خیلی خوشخیال هستید اگر گمان میکنید تنها با پوشیدن یک دست لباس مشکی و بَزَکِ مخصوص ماه محرّم، هفتادوسومین یار امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، خواهید بود! خیر مسئله به این سادگیها که شما میپندارید نیست و نخواهد بود.
ای لشکر"یاحسین" "یاحسین" گویان! آیا در ایّام سال "با حسین" بودهاید که حال فریاد بر میآورید: "یا حسین"؟!
امام حسین علیهالسلام و یارانش، کشتهی تبلیغات رسانهای دشمن شدند!
گمان میکنید آنهایی که روبروی امام حسین علیهالسلام شمشیر کشیدند، کافرانی بودند که مانند آنچه در فیلمها و سریالها، نمایش داده میشود، لباس سرخ بر تن داشته و بر اسبهای سیاه سوار میشدند؟ خیر! آنها از من و شما بیشتر ادعای مسلمانی داشتند و در عمل نیز از من و شما، به مسلمانها، شبیهتر بودند. آنچه آنها را به صفآرایی در برابر امام حسین علیهالسلام واداشت، تبلیغات گستردهی رسانههای آن زمان بر علیه امام حسین علیهالسلام بود. تبلیغاتی رسانهای گستردهای که توانستند از امام حسین علیهالسلام، آقازادهای خروج کرده بر علیه دین پدربزرگش، اسلام و مسلمانان، بسازند. چیزی که به ندرت به آن توجه داریم این است که: «در دنیای امروز، این رسانهها هستند که معنی «کلمات» را تعیین میکنند. این رسانهها هستند که میتوانند پوست این بادام را هر سال ضخیم تر، و مغز آن را کوچکتر کنند. شاید دیری نپاید که از این بادام پر خاصیّت، فقط و فقط پوستی، باقی بماند. روزی که آرزو میکنم هرگز نرسد و اگر میرسد بنده در آن روز زنده نباشم.»
البته ناگفته نماند که این بلا فقط به سر مراسمهای عزاداری نیامده است و قرآن، نماز و دین و ایمان ما نیز از این بلا جان سالم به در نبردهاند.
هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی: آیا یاوری هست که مرا یاری کند؟
وقتی زور خودت و سواد ناقصات به آنچه میخواهی بگویی نمیرسد، چارهای نداری جز این که دست به دامان بزرگانی شوی که چند لباس بیشتر از تو پاره کردهاند. کاری که در بسیاری از نوشتههایم به آن متوسل شدهام.
یار اول: مرحوم رضا بابایی در بخشی از کتاب خواندنی "یادداشتها و گفتارهای خارج از نوبت" تحت عنوان "دو نکته دربارهی عاشورا" چنین مینویسد:
مرحوم محدث نوری (م ۱۳۲۰ ق) و مرحوم سید محمدباقر دُرچهای (م ۱۳۴۲ ق) نخستین فقهای بزرگ شیعه بودند که به طور گسترده و آشکار با تخلفات عاشورا مبارزه کردند. در دورهی ما نیز شادروان دکتر شریعتی، مرحوم شهید مطهری و استاد محمدرضا حکیمی، آسیبشناسی عاشورا را وارد مرحلهای تازه کردند. خط مشترک در همهی این آسیبشناسیها تصحیح گزارههای تاریخی و زدودن خرافات است. اما با گمان من، مسئلهی اصلی در تحریفات عاشورا، گزارههای غلط یا با اصطلاح روضههای دروغ نیست؛ بلکه سرچشمهی اصلی و همیشه جوشان تحریفات و آسیبها، نپرداختن به مسائل اصلی عاشورا است. به بیان دیگر، آسیب اصلی در "گفتهها" نیست در "نگفتهها" است.
اهل منبر و ذاکرین و مداحان، معمولاً در مجالس عزاداری مسائل خاصی را مطرح میکنند، از جمله فسق یزید، مظلومیت امام علیهالسلام، قساوت شمر و ابن سعد و مانند آنها. این موضوعات و مسائل، همواره و با حجم فراوان در همهی منبرها عاشورا بیان میشود؛ در حالی که مسائل اصلی عاشورا اینها نیست. به همین دلیل میگویم آسیبشناسی عاشورا را باید از "آنچه نمیگویند" شروع کنیم نه از چیزهایی که میگویند.
تحریفات اصلی عاشورا، مبالغه در قدرت حضرت عباس علیهالسلام یا شمار کشتگان کوفه نیست. تحریب اصلی، جدایی انداختن میان روح و کالبد عاشورا است. مثلاً مداحان و سخنرانان در ایام عاشورا، وقتی میخواهند از زشتی اعمال يزيد بگویند، به بوزینهبازی و شرابخواری او اشارات بلیغ دارند، اما اجبار به بیعت و سلب آزادی از مخالفان که زشتترین کار يزيد بود و همان امام علیهالسلام را به قیام واداشت، جایگاه مهمی در سخنرانیها ندارد.
از وعدهی حکومت ری به ابن سعد، فراوان میگویند، اما از انگیزهی دینی کوفیان برای جنگ با حسین چندان نمیگویند میدانیم که آن لشکر عظیم به هوس غنائم جنگی یا وعدهی زر و سیم، به کربلا نیامده بود؛ بلکه جنگ با حسین را واقعاً جنگ با مخالف اسلام و دین خدا میدانستند و حسین را آقازادهای میپنداشتند که میخواهد از نسبتش با پیامبر صلیاللهعلیهوسلم سوء استفاده کند و قدرت را به دست گیرد. مسئلهی کوفیان نه پیمانشکنی بود (پیمانشکنی در کوفه مربوط به چند صد نفر میشد که این مقدار بی وفا در هر جامعهای وجود دارد) و نه تردید. مسئلهی آنان فریبخوردگی و اعتماد به نشانههای جعلی بنیامیه بود. فتوای قضات بلندپایهی حکومتی، مانند شریح، و هیاهوی سخنرانان مذهبی در مساجد کوفه و سوء استفاده ابن زیاد از زبان و شعائر دینی، آن چاه مهیب را برای مسلمانان کَند و من شک ندارم بسیاری از آنان که اکنون برای حسین علیهالسلام عزاداری میکنند، اگر آن روز در کوفه بودند بیهیچ تردیدی در دام والی کوفه میافتادند و با همین شوری که الان عزاداری میکنند، آن روز با حسین میجنگیدند.
انگیزهی دینی و اعتقادات مذهبی کوفیان، در همهی رجزخوانیها و شعارهایی که میدادند، پیدا است. امام سجاد علیهالسلام نیز، چندی پس از عاشورا، فرمود: "کلّ یَتَقَرّبونَ اِلَی الله بِدَمِه"؛ یعنی خون پدرم را ریختند فقط برای نزدیکتر شدن به خدا.
سخنرانان و مداحان باید برای مردم توضیح بدهند که چه دست و حجمی از تبلیغات حکومتی باعث شده بود که مؤمنان چنین خطایی بکنند و قساوت با حسین و خاندانش را به جایی برسانند که تاریخ همچنان انگشت حیرت میگزد. فقط انگیزههای دینی میتواند مردمی به این مقدار از جدّیت و سلحشوری برساند که هیچ رحمی به مخالفان خدا و دین(!) نکنند. چرا امام حسین بیش از ۷۲ نفر را (نصف آنها هم از خاندان و خویشان امام بودند) نتوانست همراه خود کند؟ اگر دلیلش دنیازدگی مردم باشد، به این معناست که اسلام پس از ۶۱ سال، بیش از ۷۰ نفر را نتوانست تربیت کند و اگر دلایل دیگر دارد - که دارد - آن دلایل چیست؟ چه فرهنگ و تصوّری از حکومت بر ذهن و فکر مردم حاکم شده بود که به آن راحتی فریب دستگاههای تبلیغی اموی را خوردند و فرزند پیامبرشان را قربتا الی الله (نه برای دنیا) کشتند؟ در سخنرانیها به تفصیل دربارهی شجاعت و رشادت حسین و یارانش میگویند، اما از کوشش بسیار و شگفت امام برای جلوگیری از جنگ و پرهیز از خونریزی، یا نمیگویند یا اشارهوار از آن میگذرند، مسائل اصلی عاشورا اینها است، نه میمون بازی يزيد یا زیبایی علی اکبر علیهالسلام یا بیوفایی کوفیان یا قساوت شمر و سنان.
خلاصه آن که تحریف بزرگ و اصلی عاشورا در نگفتن مسائل مهم و کانونی قیام کربلا است، نه در گفتن مسائل غلط و خرافی، که همیشه بوده است و - تا تحریف اصلی اصلاح نشود - همچنان خواهد بود.
من شک ندارم بسیاری از آنان که اکنون برای حسین علیهالسلام عزاداری میکنند، اگر آن روز در کوفه بودند بیهیچ تردیدی در دام والی کوفه میافتادند و با همین شوری که الان عزاداری میکنند، آن روز با حسین میجنگیدند!
یار دوم:
دکتر "نصرالّله حکمت" در کتاب زیبای "فلسفهی ادبیات میخانه" به سرّ ورود "ادبیات میخانه" و علت به کارگیری تعابیری از قبیل "می"، "باده"، " جام"، " پیمانه"، "خُم"، " خُمخانه"، "شراب"، "ساقی"، " صهبا"، خمّار"، " میکده"، " نعرهی مستانه" و... در شعر و ادب فارسی، میپردازد. به کسانی که به این مباحث علاقه دارند، پیشنهاد میکنم خواندن این کتاب را از دست ندهند. بخشی از این کتاب که میتواند بر زوایای تاریک این یادداشت نوری بتاباند را برای شما بازنویسی میکنم:
"اظهار ایمان" همانند "اظهار عشق" است و دو روی دارد؛ رویی به "ایمان"، و رویی به "ضد ایمان".
آنجا که یک فرد و یا یک جمع، اظهار ایمان میکنند، و حضوری قلبی را به نمایش میگذارند، باید هراسناک بود و اندیشید که در پسِ این "اظهار ایمان" چه نیّتی دارند و چه مقصودی را دنبال میکنند؟
اگر نتوانیم نیّت آنان را بدانیم و ذهنخوانی کنیم، دست کم باید به این بیندیشیم که این " اظهار ایمان" چه آثار و عواقبی میتواند داشته باشد؟
در تاریخ اسلام یکی از نمونههای برجستهی "اظهار ایمان" جنگ صفّین است. در آنجا سپاه معاویه در آستانهی شکست و به تدبیر عمر و عاص، قرآن بر سر نیزه کردند و به اظهار ایمان پرداختند.
به راستی در برابر تجسّم حقیقتِ ایمان، امیر مؤمنان امام علی علیهالسلام، "اظهار ایمان" چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ و چه آثار و عواقبی داشت؟ و از یاران امام علی علیهالسلام چه کسانی فریب این حرکت را خوردند و در مقابل امام علی ایستادند؟
شب عاشورا نیز اظهار عشق و ایمان صورت گرفت. در خیمهای که تجسّم عشق و ایمان، سیّدالشّهدا علیهالسلام یاران خویش را فراخواند و اذنشان داد که کربلا را ترک کنند، دلدادگانِ او به اظهار عشق و ایمان پرداختند.
میان این دو "اظهار ایمان" تفاوتی عظیم است که یک سرِ آن به حقیقت ایمان، وصل است و سرِ دیگرش، به "نفاق" متّصل است. یکی اظهار ایمان میکند برای کشتهشدن خود و زنده ماندن ایمان؛ و دیگری اظهار ایمان میکند برای زنده ماندن خود و کشتن ایمان. یکی "ایمان" است و دیگری "ضد ایمان" و هر دو "اظهار ایمان"اند؛ و درست در همان نقطهای که حقیقتِ ایمان را سر میبُرند، صدای حقیقتِ ایمان، زندگی جاودانه مییابد و در گوش تاریخ طنینانداز میشود.
نمیدانم چرا - یعنی میدانم و پس از این خواهم گفت که - وقتی منظرهی آن روز صفّین را در مقابل خود مجسّم میکنم که "قرآن ناطق" خطاب به لشگریان خود فریاد میزد که: "قرآنها را بیندازید؛ اینها خدعه و نیرنگ است"، به یاد این بیت از حافظ میافتم که گفت:
به می سجّاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
اما سجّاده به دوشانِ صفّین در برابر فرمان "پیرِ ایمان" نافرمانی کردند و در آن "اظهار ایمان" و "بر سرِ نیزه کردن قرآن"، تنزّل حقیقت ایمان، و صدای سقوط "حضور" به درجهی "ظهور" را نشنیدند و ندانستند که سجّاده به دوشیِ آنان به زودی سر از دینفروشی در میآورد و پهن کردنِ جانمازشان به آب کشیدن جانماز مبدّل میشود. آری ندانستند که وقتی در برابر فرمان حقیقت قرآن، امام علی علیهالسلام، نافرمانی میکنند و دستور او را "گناه" تلقّی میکنند و به جای اطاعت از جانِ نماز، جلدِ نماز پهن میکنند و سجّاده میگسترانند، به زودی همین جماعت سجّادهبهدوش، در کربلا سی هزار نفر میشوند و نماز را سر میبُرند و سجّاد و سجّاده را به آتش میکشند.
اگر خوب به تاریخ اسلام گوش بسپارید، صدای پایِ تبدّل ایمان را خواهید شنید که وسط همین ظاهرگرایان از "حضور" به "ظهور" میرود؛ و حقیقت ایمان را خواهید دید که خانهنشین میشود و با این خانهنشینی و احتجاب، همچون نهری از نور، دل تاریکی شب تاریخ را میشکافد و جریان مییابد:
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پردهنشین باشد
توجه دارید که در این نوشتار، ما درصدد آسیبشناسی "شهر خدا" هستیم. نقد و آسیبشناسی "شهر بیخدا" ماجرایی دیگر دارد.
... در شهر با خدا، آنگاه که ایمان به غیب، سر از تظاهر به ایمان درمیآورد، معنایش این است که شیطان، راه ورود و نفوذ خویش را هموار کرده است؛ زیرا در این عالم، دو کار اصلی شیطان "شبیهسازی" و "شبههاندازی" است؛ و در جامعهای که ایمان مبدّل به صرف ظهورات و ظواهر شده، و سر از تظاهر به ایمان درآورده، کار "شبیهسازی" - و پس از آن "شبههاندازی" - به سهولت انجام میگیرد.
شیطان هيچگاه با چهرهی عریانِ شیطانی خود، نتوانسته آدمیان را فریب دهد و اغوا کند و همواره با صورتک خدا، ظاهر شده است و اساساً سنخ شیطان، سنخ تظاهر به خدا است. در قرآن کریم دوبار چنین آمده است:
"وَ لا یَغُرَّنّکُم بِاللّهِ الغَرور" (آیهی۳۳ سورهی لقمان و آیهی ۵ سورهی قاطر) : مراقب باشید که غَرور (شیطان) به وسیلهی خدا شما را فریب ندهد و گرفتار غُرور نکند.
اساساً شیوهی راهبردی شیطان در اغوای آدمیزادگان این است که از راه "الصاق" خود به خدا وارد شود و با چسباندن خود به خدا، بنیآدم را از راه به در کند.
آن روز که شیطان در برابر فرمان خدا، سرکشی کرد و از کافران گردید و از درگاه حق تعالی رانده شد، از خدا اذنِ ماندگاری خواست و خدا اذنش داد. آنک شیطان گفت:
فَبِعزَّتِکَ لَاُغوِینَّهُم اجمعین. (آیهی ۸۲ سورهی ص): «پس سوگند به عزّت تو، همهی آدمیان را اغوا میکنم»
درست است که در عبارت "بعزّتک"، "با"، بای سوگند است و درست است که "با"ی حرف جرّ چهارده معنی دارد و یکی از معنیاش سوگند است، امّا معنای اصلی و حقیقی "با" که در تمام معانی دیگر حضور دارد، الصاق است. بنابراین معنای آیه این میشود که با الصاق به "عزّت" تو آدمیان را اغوا میکنم. به "عزّت" تو آدمیان را اغوا میکنم. "عزّت" خدا حجاب و پردهی حریم الهی است؛ و شیطان با الصاق به این پرده، و با افکندنِ تصویری شبیهسازی شده از خدا بر روی آن، آدمیان را به فراق خدا مبتلا میکند.
وارث کربلا، امام سجّآد هزاران درود و ثنا بر او باد، در یکی از نیایشهای خود در صحیفهی شریفهی سجّآیه میگوید:
فَلَولا انَّ الشَّیطانَ یَختِدُعُهُم عَن طاعَتِکَ، ما عَصاکَ عاصِِ. وَ لَولا انَّهُ صَوَّر لَهُمُ الباطِلَ فی مِثالِ الحَقِّ ما ضَلَّ عَن طریقِکَ ضالُّ. : «اگر نبود این که شیطان، آدمیان را به نیرنگ، از طاعت تو باز میداشت، هیچکس، تو را عصیان نمیکرد و اگر نبود اینکه شیطان، باطل را در مثال حق شبیهسازی میکرد، هیچکس راه تو را گم نمیکرد و گُم نمیشد.»
به راستی در کدام سرزمین، شیطان میتواند باطل را در چهرهی حق، شبیهسازی کند؟
آیا جز این است که شبیهسازیِ شیطان فقط در جمعی کارگر است که در میان آنان ایمان، مسخ گردیده و به "ظهور" تقلیل یافته و سر از "تظاهر" درآورده باشد؟
این صورتک ایمان است که کار اغوای شیطان را سهل و ساده میکند. پس درست است اگر بگوییم: صورتک ایمان، ضدّ ایمان است.
شیطان هيچگاه با چهرهی عریانِ شیطانی خود، نتوانسته آدمیان را فریب دهد و اغوا کند و همواره با صورتک خدا، ظاهر شده است و اساساً سنخ شیطان، سنخ تظاهر به خدا است.
نوشتههای جالب و قابل تامّل دکتر نصرالله حکمت در خصوص اینکه شیطان برای فریب ما انسانها، با صورتک خدا، ظاهر میشود. مرا به یاد یکی از سخنرانیهای دکتر قمشهای انداخت که در آن میگفت شیطان، استاد هنرهای تزیینی است و احتمالاً این حرف نغز را از این آیهی قرآن که: «وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ» و یا آیههایِ مشابه آن استنتاج کرده بودند. متاسفانه آن سخنرانی را نیافتم ولی حیفم آمد این سخنرانی ایشان را اینجا نیاورم:
کلام پایانی:
به امید آن روزی که عِلمِ ما به حادثهی عاشورا، آنقدر زیاد شود که کم بودنِ تیغههای عَلَمِ هیأت، اهمیت خود را از دست بدهد.
مطالبی که پیش از این دربارهی ایّام عزاداری ماه محرّم و صفر نوشتهام:
مطلب قبلی:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید. چشم به هم بزنید شهریور تمام شده، پس لطفاً بجنبید!
پُستهای نوشته شده برای موضوعات گاهنامهی شماره بیست، تا این لحظه (به ترتیب):
یک عصر تبدار (کلاژ نویسی) اثر Lavenderfantasy
روز جهانی نامگذاری خودرو آشغال در ایران! (تا کی آشغال دیروز و اعجوبه امروز؟) اثر ali nn
تنها نوشته است که میماند! اثر ♦ P⩑R§Δ ♦
ویرگولی که هست و ویرگولی که میخواهم! اثر آتنا مهرانفر
نور را باید دید :) اثر Evil angel
روایت یک شکست اثر fatemehjavahery
پرفسور پیکانسوار! اثر سهیلا رجایی
برای یک جملهی ناتمام اثر Sadra.M.P
کلاژنویسی| حقایق افکار اثر Miya
اگر روزی تیلیاردر شوم! اثر ali nn
ضربالمثلهای محلی: به زبان مازنی اثر ali nn
پُستی مخلوط! (پست تکانی سابق) اثر سهیلا رجایی
زمین لعنتی نیست چون ما غیر ممکن را ممکن میسازیم! اثر ali nn
آیا پروانه شدن ممکن است؟ اثر صحرا مرنجانی
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم! اثر قدیمی
روزی روزگاری در ویرگول! اثر سیبک
#حیف نیست؟ اثر HEDIYE.A
اگر تیلیاردر بشم! (که نمیشم?) اثر نگین
شب گذشته یوستین گوردر را در خواب دیدم؛ او حرف های سنگینی میزد. اثر HEDIYE.A
کلاژنوشته! اثر Impossible Person
چرا من مثل الکس هانولد نشدم؟ اثر علی دادخواه
امیدوارم در پست بعدی، اسم شما و مطلبتان نیز جزو این فهرست دوستداشتنی باشد.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
پیشنهاد: نوشتههای بسیار عالیِ مجلهی مرکّب را از دست ندهید:
حسن ختام: