نویسندگی، بازی با آتش است و نوشتن، سوختن!

نوشتن یعنی آتش گرفتن و انتقال این آتش به دیگران!
مقدمه:

چند روز پیش آقای "داریوش زمانی" عزیز در نظرش، زیر یکی از مطالبم، نوشته بود: «گاهی در مورد نوشتن هم بنویسید و نکات و تجربیاتتان را انتقال بدهید.» با خودم گفتم مگر تو چقدر نویسنده‌ای که حالا بخواهی تجربه‌های خودت هم انتقال بدهی؟! امّا وجدانم اجازه نمی‌دهد درخواست دوستی را بی‌جواب بگذارم. همان موقع به یاد کتابی افتادم که چند وقت پیش خواندم. دیدم معرفی این کتاب و آوردن بخش‌هایی از آن، می‌تواند پاسخ مناسبی به درخواست آقای زمانی و دوستان علاقه‌مندم باشد.

افسوسی به حال کتاب‌های خوبِ غیر مشهور!

در مورد کتابی می‌خواهم بنویسم که خیلی مشهور نیست و چندان استقبالی هم از آن نشده است. این کتاب در سال ۱۳۹۸ و در ۵۰۰ نسخه توسط نشر "گام نو" به چاپ رسیده است و الان که سال ۱۴۰۰ است، همان ۵۰۰ نسخه هم فروش نرفته است. تا الان کتاب‌های زيادی در مورد نوشتن، خوانده‌ام ولی به نظرم این کتاب، در بین کتاب‌های مشابه خودش، جزو بهترین‌ها است. و افسوس خوردم که: چرا این کتاب خوب این‌قدر مهجور مانده است؟ عجب زمانه‌ای شده است! دیگر کمتر کسی برای آدم‌های خوب و کتاب‌های خوب، تره خُرد می‌کند!

چرا این کتابِ خوب، گمنام است؟

یکی از علّت‌‌العلل‌هایی که باعث گمنام ماندن این کتاب و عدم استقبال از آن شده، بدون شکّ نام بی‌ربط آن است: "لذّت لگدزدن به آگاهی (چند توصیه‌ی عملی فلسفی)" خُب شما بگویید این "عنوان" چه میزان ربط دارد به کتابی که محتوای آن تجارب و توصیه‌های خواندنی یک نویسنده‌ی مشهور [البته در کشور ما شهرتی ندارد و گویا این تنها کتابی است که از او به فارسی ترجمه شده است.] ایرلندی، به نام "کالوم مک کن" است. کتابی در مورد "ظرایف و لطائف نوشتن و نویسندگی" به نویسندگان جوان و تازه‌کار. مانده‌ام این خطا در نام‌گذاریِ کتاب از سوی نویسنده رخ داده است یا مترجم گرامی، آقای "محمدجواد فیروزی". فکر می‌کنم با توجه به علاقه‌مندان زیاد به نویسندگی، اگر نام کتاب "نامه‌ها یا توصیه‌هایی برای نویسندگان جوان" بود، خیلی بیشتر از این حرف‌ها، مورد توجه واقع می‌شد و به شهرت می‌رسید.

کمی در مورد ساختار کتاب:

ساختار کتاب حاضر با توجه به عنوان آن در قالب‌ِ نامه‌هایی‌ست که نویسنده به تاسی از "ریلکه" شاعر آلمانی و به تقاضای یک نویسنده‌ی جوان که فرضی بودن و یا حقیقی بودنِ آن بر ما معلوم نیست، شکل گرفته است. این نامه‌ها در اصل به صورتِ مقالاتی بوده است که "کالوم مک کن" آن‌ها را در ظرف یک سال نگاشته است و می‌تواند راهنمای کارآمدی برای نویسندگانِ جوان [و آن‌هایی که سنّی ازشان گذشته ولی هنوز همچون یک جوان، شوقِ نوشتن در دل دارند.] باشد.

و حالا این شما و این هم بخش‌هایی از کتاب:
  • کمی از مقدمه‌ی کتاب:

"ریلکه" بیش از یک قرن پیش در کتابِ نامه‌هایی به یک شاعر جوان نوشت: «هیچ کس نمی‌تواند به تو توصیه یا کمکی کند؛ هیچ کس. یک راه بیش‌تر وجود ندارد. به درون خودت برو.»...

او می‌گوید: «خصوصاً، در ساکت‌ترین لحظه‌ی شب، از خودت بپرس: آیا باید بنویسم؟»...

در آغاز هر نیم‌سالِ آموزشی، این بیانیه را خطاب به دانش‌جویانم می‌گویم: «من نمی‌توانم چیزی به شما بیاموزم، حالا که این را فهمیدید، بروید و یاد بگیرید.» در پایان من آن‌ها را به سمتِ آتش هدایت می‌کنم، با این امید که خودشان بتوانند بدیهی‌ترین مکان‌ها را برای سوخته‌شدن شناسایی کنند. اما توصیه‌ی دیگرم به آن‌ها این است که امیدوارم بتوانند چگونه اداره کردن آتش و انتقال آن به دیگران را یاد بگیرند.

  • بخشی از "نامه به یک نویسنده‌ی جوان"، به طور کامل:

«من هستی‌ام را در دوایر پهناوری سپری می‌کنم که شعاعشان به سرتاسر جهان می‌رسد.» (راینر ماریا ریلکه)

کارِ بی‌حساب کن. جدّی باش و دل بسپار. عمرت را وقف آن کن. سهولت را ویرانگر باش. با صدای بلند بخوان. خطر کن. از عواطف و احساسات نترس، حتی اگر انگِ احساساتی‌بودن بر تو وارد کنند. آماده‌ی هزارپاره‌شدن باش: این اتفاق رخ می‌دهد. به خود اجازه‌ی خشمگین‌شدن بده. شکست بخور. درنگ کن. مردود شدن را بپذیر. از سقوط تغذیه کن. احیا‌شدن را تمرین کن. در شگفت شو. سهمِ خودت را از جهان بر دوش بکش. خواننده‌ی مورد اعتمادی را انتخاب کن. آن‌ها نیز به نوبه‌ی خود باید به تو اعتماد کنند. دانش‌آموز باش، نه معلّم؛ حتی زمانی که درس می‌دهی. چرند تحویل خودت نده. اگر به یک انتقاد خوب اعتقاد داری، به بدِ آن هم باید معتقد باشی. با این حال خودزنی نکن. نگذار سنگ‌دل شوی. با آن رودررو شو، خیره‌چشمانِ بدبین، حرف‌های بهتری برای گفتن دارند تا ما. دل داشته باش، قصه‌های آن‌ها هرگز تمامی ندارد.‌ از سختی لذت ببر. از رمز و رازها اسقبال کن و در آغوششان بکش. جهان را در محلّ بیاب. به زبان ایمان داشته باش. شخصیت‌ها از پی‌ات خواهند آمد و و طرح و پی‌رنگ سر انجام پدیدار خواهد شد. از خودت بیشتر طلب کن. تو آب دست و پا نزن. شاید سرت را از آب بیرون نگاه داری تا زنده بمانی، اما نوشتن ممکن نیست. هرگز خود را خشنود و راضی نساز. فراسوی آن‌چه فردی و شخصی‌ست برو. به نیروی پایداریِ آنچه که خوب است اعتماد کن . ما صدایمان را از صدای دیگران می‌گیریم. در کارِ خواندن قاعده نگذار و از همه چیز و همه جا بخوان. تقلید کن، گرته‌برداری کن، اما صدای خودت باش. بنویس در مورد آنچه که می‌خواهی بشناسی. با این حال بهتر این‌که قلمت را به سمتی بچرخانی که نمی‌شناسی. بهترین کار از بیرونِ تو سرچشمه می‌گیرد. و تنها در آن زمان است که به درون تو رخنه می‌کند و پرورش می‌یابد. در برابرِ کاغذِ سفید جسور باش. از نو باب کن و مرمّت نما؛ آن‌چه را که دیگران به سخره گرفته بوده‌اند. فراتر از یأس و سرخوردگی بنویس. از واقعیت، عدالت بساز. آواز بخوان. از تاریکی بصیرت بساز. رنجِ سنجیده بهتر از رنجِ نسنجیده است. نسبت به آن‌چه که به تو تسلّی زیادی می‌بخشد تردید کن. امید و اعتقاد و ایمان اغلب سبب شکست خواهند شد، خُب که چی؟ خشم و غضبت را به شراکت بگذار. ایستادگی کن. محکوم کن. استقامت داشته باش. دل داشته باش. ثابت قدم باش. جملاتِ خاموش به همان اندازه‌یِ پر قیل و قال‌ها اهمیت دارند. به قلم آبی‌ات اعتماد کن، اما قلم قرمزت را هم فراموش نکن. ضروری‌ها را به حساب بیاور و نادیده‌شان نگیر. بر هراست افسار نزن. به خودت رخصت بده. تو چیزی برای نوشتن داری. این‌که خُرد و محدود است دلیل نمی‌شود که جهانی نباشد. معلم‌مآب نباش و پند و اندرز نده. هیچ چیزی بیش‌تر از شرح و تفسیر، عمر را کوتاه نمی‌کند. به خیال‌بافی‌هایت بها بده. با شک و تردید آغاز کن. جستجوگر باش و نه یک جهان‌گرد. جایی برو که قبلاً کسی پایش را به آن‌جا نگذاشته است. برای بازسازی بجنگ. به جزئیات ایمان داشته باش. زبانی یگانه خلق کن. یک داستان، خیلی پیش‌تر از اولین واژه آغاز می‌شود؛ و بسیار دیرتر از آخرین واژه پایان می‌یابد. پیشِ‌پا افتاده‌ها را متعالی نما و اعجاب‌انگیزشان کن. وحشت نکن. حقیقتی ناشناخته را بر ملا کن. هم‌زمان نیز تفریح کن. اشتیاق و اشتهایت را برای جدّیت و شادمانی خشنود و اشباع بساز .پرّه‌های بینی‌ات را فراخ کن و باد در بینی بینداز. ریه‌هایت را از زبان انباشته ساز‌. بسیاری از چیزها را می‌توانی از خود عاریه بگیری _ حتی از زندگی‌ات _ اما نه داستان‌هایی را که در مورد آن زندگی نقل می‌کنی. پس، تنها واژه‌ای که می‌ماند تا با کمال عشق و احترام به تو نویسنده‌ی جوان بگویم این واژه است: بنویس!

  • بخشی از نامه‌ی «بخوان، بخوان، بخوان»:

نويسندگان جوانی را دیدم که می‌گفتند وقتِ مطالعه ندارند. به احتمالِ قوی وقتش را ندارند چون با باز کردنِ دهان گُنده‌شان برای گفتن یک چنین مزخرفی آن را به هدر می‌دهند. گوش کن نویسنده‌ی جوان، گفتنِ این‌که وقتِ باز کردنِ کتاب ندارم از آن حرف‌های مضحکِ چرند است. خیلی خنده‌دار است وقتی ادعا می‌کنی کتابی بزرگ و قطور است. غیر قابل تصور است که سخت‌ترین کارهای موجود را محک نزنی. مارکز. وولف. گادیس. هانسن. گاس. همین گذشته‌ است که آینده‌ی تو را شکل می‌بخشد. آینده‌ات در آن چیزی‌ست که می‌خوانی. همین کتاب‌ها هستند که الهام‌بخشِ ما می‌شوند. از این راه است که ما برجستگان و سرآمدانمان را می‌شناسیم و سپس با تقلید، تکرار، و سفر از میان این درّه به یُمنِ زیبایی‌ها، خود به فرمِ برجسته‌ای دست می‌یابیم.

اما اگر نخوانی _ به ویژه آن‌چه را که به اصطلاح سخت و دشوار تلقی می‌شود _ تو هرگز شانس‌ات را قوت نخواهی بخشید. پس، بجنبید. این نامه‌ی لعنتی را ریش‌ریش کن. گوشه‌ی خلوتی پیدا کن. کتابی بگشا. سخت‌ترین چیزِ ممکن را بخوان.

"جون دیدیون" می‌گوید ما برای این‌که زنده بمانیم برای خودمان داستان تعریف می‌کنیم. بنابراین، هر چندتا زندگی که می‌توانی بکنی، بکن. بارها و بارها و بارها.

  • نامه‌ی "خواننده‌ی ایدئالت کیست؟"

خواننده‌ی ایدئالت در نهایت خودِ تو هستی. این تو هستی که باید در پایانِ مسئولیتِ، آن‌چه را که نوشته‌ای بپذیری. باید آمادگیِ گوش سپردن به ژرف‌ترین و منقدانه‌ترین بخشِ وجودی خودت را داشته باشی. وقتی چیزی می‌نویسی، سعی کن تصور کنی که این اثر را چند دهه بعد می‌خوانی و از خودت می‌پرسی که آیا هنوز ارزشِ خواندن دارد؟ خود را به تجربه‌ی بیش‌تری مسلّح کن. از خودت سوال کن که آیا این داستان در آزمون تو که آدم جدیدی شده‌ای پیروز بیرون خواهد آمد؟ باعث سرافکندگی‌ات نخواهد شد؟ آیا لرزه بر اندامت خواهد انداخت؟ آیا با خودت خواهی اندیشید که "آیا من کار درستی انجام دادم؟" "آیا من کسی را جریحه‌دار کردم؟"

در عین حال که با خودت سخت‌گیر و جدّی هستی، مهربان و منصف هم باش. یادت باشد که هر احمقی می‌تواند عمارتی را ویران کند؛ اما برای ساختنِ آن به یک متخصص توانا نیاز است.

  • چند جمله‌ از بخش‌های مختلف کتاب:

پر خطر زندگی کن. بدین ترتیب چیزی برای نوشتن خواهی داشت. و در این صورت است که وقتی کاغذِ سفید به تو زل زده است و بِربِر نگاهت می‌کند، می‌توانی به زیرش بکشی و نابودش کنی.

چرا باید داستان‌ها را نقل کنیم؟ چرا ما نیازِ مبرمی به گفتنِ این داریم که چه چیزی هم واقعیت است و هم ساختگی؟ چرا ما نیازمند به این هستیم که به میز یا به بخاریِ دیواری تکیه بزنیم، و یا واردِ شبکه‌ی معرکه‌ی اینترنت شویم و در گوش هم زمزمه کنیم "گوش کن..."؟ زیرا از واقعیت دلزده‌ایم و نیاز به خلقِ آن‌چه که هنوز وجود ندارد داریم.

حرف آخر:

به شما پیشنهاد می‌کنم اگر جداً به نویسندگی، علاقه دارید، این کتاب که حاوی بیش از شصت "نامه" یا "مقاله‌ی کوتاه و جذاب" در مورد چالش‌ها و رموز نویسندگی، همراه با پیش‌نهادها و توصیه‌های روان‌کاوانه‌ است را تهیه و به طور کامل و با دقت بخوانید.

مطلب قبلی:
https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%AA%D8%B2%D8%B1%DB%8C%D9%82-%D9%88%D8%A7%DA%A9%D8%B3%D9%86-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%DB%8C-%D9%88%D9%84%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%A7%D9%86-%D8%AE%DB%8C%D8%B1-k3fqmciemjjg
دوستان علاقه‌مند به "نوشتن"! به گاهنامه‌ی شماره بیست، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برنده‌شدن، کتاب جایزه بگیرید. چشم به هم بزنید شهریور تمام شده‌!
https://virgool.io/dastan22/%DA%AF%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AF%D8%B3%D8%AA-%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D8%B2-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%8C-%DB%B2%DB%B0-lsycdsh90bkk
پُست‌های نوشته شده برای موضوعات گاهنامه‌ی شماره بیست، تا این لحظه (به ترتیب):

یک عصر تب‌دار (کلاژ نویسی) اثر Lavenderfantasy

روز جهانی نام‌گذاری خودرو آشغال در ایران! (تا کی آشغال دیروز و اعجوبه امروز؟) اثر ali nn

تنها نوشته است که می‌ماند! اثر ♦ P⩑R§Δ ♦

آوای خالی اثر حباب

دغدغه‌های (زندگی) من اثر نگین

# محبوب من! اثر آتنا مهرانفر

ویرگولی که هست و ویرگولی که میخواهم! اثر آتنا مهرانفر

نور را باید دید :) اثر Evil angel

روایت یک شکست اثر fatemehjavahery

قصه های مادربزرگه اثر حباب

پرفسور پیکان‌سوار! اثر سهیلا رجایی

برای یک جمله‌ی ناتمام اثر Sadra.M.P

کلاژنویسی| حقایق افکار اثر Miya

اگر روزی تیلیاردر شوم! اثر ali nn

ضرب‌المثل‌های محلی: به زبان مازنی اثر ali nn

پُستی مخلوط! (پست تکانی سابق) اثر سهیلا رجایی

زمین لعنتی نیست چون ما غیر ممکن را ممکن می‌سازیم! اثر ali nn

آیا پروانه شدن ممکن است؟ اثر صحرا مرنجانی

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم! اثر قدیمی

روزی روزگاری در ویرگول! اثر سیبک

#حیف نیست؟ اثر HEDIYE.A

اگر تیلیاردر بشم! (که نمیشم?) اثر نگین

شب گذشته یوستین گوردر را در خواب دیدم؛ او حرف های سنگینی میزد. اثر HEDIYE.A

کلاژنوشته! اثر Impossible Person

چرا من مثل الکس هانولد نشدم؟ اثر علی دادخواه

زلف بر باد مده اثر آنیتا

صعود آزاد و درس‌های آن برای زندگی اثر سارا یحیایی

مطلب serendipity اثر HEDIYE.A

رژه با کفش پاشنه بلند اثر زهرا اکبریان

اگر روزی تریلیاردر شوم! (یک) اثر فاطمه نصیری خلیلی

امیدوارم در پست بعدی، اسم شما و مطلب‌تان نیز جزو این فهرست دوست‌داشتنی باشد.

اگر وقت دارید: به نوشته‌های هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسم‌ِ‌الله.
حُسن ختام: به نقل از کتابی که معرفی کردم:
  • جویس گفت: «هر روز روی اولیس به سختی کار کرده‌ام». پرسیدم: «یعنی زیاد نوشته‌ای؟» جویس گفت: «فقط دو جمله». پرسیدم: «دنبال کلمه‌ی مناسب گشته‌ای؟» جویس گفت: «نه، کلمات را پیشاپیش دارم. آن‌چه که در جستجویش هستم. نظمِ بی عیب‌ونقصِ این کلمات در جمله است». (جیمز جویس در گفت‌وگو با فرانک باجِن)
  • من هنوز مادّه‌ی مخدّری پیدا نکرده‌ام که اثرِ سکرآورش آن‌قدر بالا باشد که به مددِ آن بتوان پشت میز نشست و به نوشتن مشغول شد. (هانتر اس. تامپسون)

طرح جلد فراموش‌نشدنیِ آخرین شماره از ماهنامه‌ی نیستان، برای تصویرِ پس‌زمینه‌: