«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
کرمخوردگی، کرمزدگی و یا آفَتزدگی فرهنگی! (۸۱+)
اگر دیدید فرزند دلبندتان دارد کتاب میخواند؛ ذوق زده نشوید که:
«قربانش بروم ببین چه فرزندی تربیت کردم! به جای چریدن (ببخشید چرخیدن!) در فضای مجازی، دارد کتاب میخواند.»
زمانی این جملهی جناب بیهقی که گفته است:
«هیچ نبشته نیست که آن به یک بار خواندن نیرزد.»
را خیلی دوست داشتم و حتی آنرا به عنوان "حُسن ختامِ" یکی از مطالبم، آوردم. امّا امروز اعتراف میکنم که زمانهی این حرف گذشته است. در حال حاضر نوشتههایی دارند در قالب کتاب، آن هم با مجوز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، منتشر میشوند که نه تنها ارزشِ یکبار خواندن را ندارند، بلکه یکبار خواندن آنها هم میتواند کار دست خوانندهاش بدهد. مخصوصاً اگر خوانندهی عزیز، نوجوان یا جوان بیتجربهای باشد که نتواند سره را از ناسره تشخیص دهد.
از برخی از رمانهای زرد، آبکی و سطحیِ داخلی که بگذریم، میرسیم به آثار ترجمهای که روانهی بازار نشرِ دیوانهمان(!) شدهاند. آثاری که در حین خواندن آنها چندباری ابتدای کتاب را جستجو میکنی که آیا این کتاب مجوز نشر دارد یا خیر؟ آیا این کتاب در جمهوری به اصطلاح "اسلامیِ" ایران منتشر شده است؟ بعد هم خودت را نیشگون میگیری و دو تا سیلی آبدار زیر گوشهای خودت میخوابانی که یکوقت خواب نباشی!
آموزشِ بسیار ارزانِ لاابالیگری، اباحهگری، تجاوز به عنف و خیانت، در کتابهای ترجمهای دارای مجوز (!)، آن هم با شمارگان بالا!
چند روز پیش چشمم به جمالِ کتابی روشن شد که در ابتدا، ترجمهاش که دارای اصطلاحات آذری بود، نظرم را جالب کرد:
گفتم: «باشه رفیق، چند روز دیگه هم میتونی بمونی، ولی بعدش خوش گلدی.»
شیطان به اِرنی نگاه کرد و گفت: «آی ننم وای، تو همون بابایی هستی که منو کرده بود تو اون قفسه، نه؟»
و کمی که جلوتر رفتم، متن کتاب!
از یک طرف ماندهام چگونه بخشی از متن کتاب را در اینجا بازنویسی کنم که به همان راهی که مترجم و ناشر رفتهاند، نروم؟ و از طرفِ دیگر درماندهام که چگونه میتوانم با سانسور، این بخش از حرفم: «آموزشِ بسیار ارزانِ لاابالیگری، اباحهگری، تجاوز به عنف و خیانت، در کتابهای ترجمهای دارای مجوز (!)» را اثبات کرده و دست به روشنگری بزنم؟ ابتدا چاره را در استفاده از «سه نقطه»ی بیچاره (!) دیدم، ولی بعد پشیمان گشتم. چرا؟ به خودم گفتم: «اگر کتاب مجوز دارد و هیچ محدودیت سنّی بر روی آن قید نشده است، پس چرا تو باید کاسهی داغتر از آش شوی؟!» البته با تمام این حرفها، در نهایت، دو_سه جایی دست به دامنِ «سه نقطه» شدم!
پس این شما و این هم بخشهایی از این کتاب:
چگونه میتوان در حینِ دزدی، به زنِ صاحبخانه تجاوز کرده و صاحبخانه را هم سر بُرید؟!
لبهای دخترک شروع کرد به لرزیدن. لبهایش کمرنگ شده بودند و بعد دهانِ هَری نزدیکشان شد. در چند سانتیِ زن قرار داشت و گند و تهوعآور بود و زن، نرم، سفيد، ظریف و لرزان بود. سرش را در دستانش گرفت. سرِ خودش را پایین آورد و به چشمهای زن نگاه کرد. گفت: «پتیاره، پتیارهی لعنتی!» دوباره بوسیدش، سفتتر. با هم روی تخت افتادند. هرى کفشهایش را کند و تمام وقت او را میبوسید و میگفت: «پتیاره، پتیارهی لعنتی...»
«نه! نه! یا عیسی مسیح، نه! با زن من، نه! با زن من نه، حرومزادهها!»
هری ملتفتِ ورود آن دو نشده بود. جوان جیغی کشید. اینجا بود که هَری صدای فوران زدن چیزی را شنید. برگشت و دوروبر را نگاه کرد. جوان با گلوی بریده كف زمین افتاده بود؛ خون با ضرباهنگی منظم بر زمین غلغل میزد.
هری گفت: «تو کشتیش!»
«داد و هوار راه انداخته بود.»
«نباید میکشتیش.»
«تو هم نباید به زنش تجاوز میکردی.»
«من بهش تجاوز نکردم، ولی تو اونو کشتی.»
یک دفعه زن شروع کرد به جيغ زدن. هری دستش را روی دهانش گذاشت.
پرسید: «قراره چی کار کنیم؟»
«قراره زنه رو هم بکشیم. اون شاهده.»
هری گفت: «من نمی تونم بکشمش.
بیل گفت: «من میکشمش.»
«ولی ما نباید اونو نفله کنیم.»
حالا برو بیارش یه چیزی میچپونیم تو دهنش.
بیل گفت: «خودم ترتيبشو میدم.»
روسریای از توی کشو بیرون کشید و آن را توی دهان زن چپاند. بعد رویهی بالش را جِر داد و چند تکّه کرد و روسری را با آنها بست.
بیل گفت: «دست به کار شو.»
دخترک مقاومتی نمیکرد. گویی غافلگیر شده بود.
هِری جور کرده بود و بیل زده بود زمین. هری تماشا میکرد. همیشه همین بود. شیوهای که در همه جای جهان جواب داده بود. وقتی سپاه پیروز وارد میشد، زنها را تصاحب میکرد. حالا آنها سپاهِ پیروز بودند.
بیل از تخت پایین آمد و گفت: «لعنتی ... بود.»
چگونه میتوان بدون هیچ ترس و واهمهای، خیانت کرد و تقصیر را به گردنِ شیطان انداخت؟
گفتم: «میدونستی چه ...های قشنگی داری؟»
«جداً این طور فکر میکنی؟ اِرنی هیچوقت حرفی از ...هام نمیزد.»
«سلامتی. چیز خوبیه.»
کشونکشون رفتم طرفش. رونای چاق و خوشگلی هم داشت. وقتی بوسیدمش، مقاومت نکرد.
گفت: «از این زندگی خیلی خسته شدم، اِرنی همیشهی خدا به تیغزنِ مفلس بوده. تو کار و بارت خوبه؟»
«آره خب. کارمند عالیرتبهیِ کشتیرانیام تو درومبو_ وسترن.»
گفت: «بازم ببوسم.»
غلتی زدم و ...
زنه گفت: «اگه اِرنی بفهمه، جفتمونو میکشه.»
«اِرنی عمراً بفهمه. نگرانش نباش.»
«خیلی خوب بود، ولی چرا "من؟"»
«نمیدونم.»
«جدی پرسیدم. چی مجبورت کرد این کارو بکنی؟»
«گفتم که "شیطان " منو مجبور به انجام این کار کرد.»
دو نکته:
- بنده یکی از دغدغههایم، سر درآوردن از وضعیت ضد و نقیض و به فنا رفتهی فرهنگی کشورمان است. شما در سایت فیلم دارای مجوز...، هر فیلمی را میتوانید پیدا کنید ولی اگر یک فیلم یک دقیقهای بدون مشکل بارگذاری کنید که به ذائقهشان خوش نیاید، فیلمتان را مانند توپ فوتبالی که وارد حیاط همسایهتان شده است، با لگد به بیرون پرت میکنند! شما برای کسب مجوزِ چاپ کتابتان باید هفت خان رستم و دوازده خان هرکول را پشت سر بگذارید، ولی اگر نویسنده، مترجم و ناشر معروفی باشید که از قضا در وزارت فخیمهی فرهنگ و ارشادِ به گمانم اسلامی (!)، پارتی کلفتی دارید، هر کتابی را (یک بار دیگر با تاکید بیشتر مینویسم: هر کتابی را!) میتوانید منتشر کنید. یعنی از همان جایی که گاهی حتی یک سوزن رد نمیشود، شتر با بارش و دزد با خاورش(!) رد میشود. خدای عزیز خودش رحم کند به پروردگار کریم. آمین یا ربّالعالمین.
- اسم کتاب را نیاوردم تا ناخواسته دست به تبلیغ آن نزده باشم.
مطلب مربوط:
مطلب قبلی:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست و یک، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید.
پُستهای نوشته شده برای موضوعات گاهنامهی شماره بیست و یک، تا این لحظه (به ترتیب):
من و یک لنگه جوراب اثرِ قدیمی
دوستت دارم :) اثرِ ♦ P⩑R§Δ ♦
دزد کاکل به سر های های?♀️ اثرِ نگین
قشنگ ترین های عمرم، تا امروز، تا اینجا! اثرِ یارا?
سفرنامه بشرویه | بسیار سفر باید تا پخته شود خامی! اثرِ mohsen mahmoodzadeh
دوستت دارم مثل... اثرِ مصطفی محمدی
دوستت دارم، مثل سگ اثرِ Soshyant
دوستت دارم مثل... اثرِ کانر
دوستت دارم مثل ... ( گاهنامه دست انداز ) اثرِ ali nn
دوستت دارم مثل ... اثرِ فاطمه نصیری خلیلی
دوستت دارم مثل...یک جن عاشق! اثرِ صدای ماه
دوستت دارم، مثل ... ! اثرِ paree.s
قشنگ ترین های عمرم: خانه! اثرِ نآهید محمدی:)
وجدان وجدان ها را دست کم نگیرید! اثرِ ???????
دوست دارم مثل… :) اثرِ Miya
قصّهای، برای جلب رضایتِ قاتل!( گاهنامه دست انداز ) اثرِ ali nn
دوستَت دارَم مِثل:) اثرِ ʑ.ɘ
دوستت دارم مثل دوست داشتن اثرِ مینو
پنجره اثرِ ناهید محمدی
یکی از قشنگ ترین های من و خیلی ها؛ نوعی سبک ایده آل زندگی اما خیالی اثرِ Masih
پارادوکس یک استکان همین حالای ساده با دو قاشق مربا خوری خیال در ساعت ۲۵ نیمه شب اثرِ Masih
مرگ من تماشایست :) اثرِ ???????
دوستت دارم مثل... اثرِ ࿇Koner࿇
عزیزم دوستت دارم اثرِ L.E.Na
رفتارهای ما پیچیده است! اثرِ پروکسیما میم را
آن موقع ها...! اثرِ paree.s
مضارع التزامی اثرِ Masih
رسیدیم! اثرِ س.مرتضی موسوی
روتین خسته کننده ی زندگی ام در این روز های بی تو بودن اثرِ paree.s
قصه ای برای قاتل عزیزم! اثرِ یارا?
اتفاقاتی که میافتند! اثرِ paree.s
غروب پاییزه اثرِ هادی اقبال
- امیدوارم در پست بعدی، اسم شما و مطلبتان نیز جزو این فهرست دوستداشتنی باشد.
- هر عزیزی هم که برای گاهنامه، پُستی نوشته ولی در این فهرست نیست، لطفاً در قسمت نظرها تذکر بدهد تا فهرست را تصیحح کنم. با تشکر از تمام همراهان وفادارِ وفاپیشه.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
تَهاجُمِ فَرهَنْگی | پسران دخترنما
مطلبی دیگر از این انتشارات
نصیحه البُلوک فی السیر و السلوک!
مطلبی دیگر از این انتشارات
صحبتهای قابل تامل علی ناییج پیرامون برهنگی و بدحجابی