ای دیوارترسان! ای دیوارگریزان!
خیالتان تختخوابِ فنردار برندِ محبوب پرزیدنت، نه تنها قرار نیست پیادهروها را دیوارکشی کنند، بلکه قرار است خیلی از این دیوارهای سستی هم که هماکنون دست و پای من و شما را بستهاند نیز کمکم، یواشیواش و نمنم برداشته شوند! این خط، این هم نشان!
طرف حاضر است در اثبات این که فرد مقابلش برای او حرف درآورده است و او اصلاً اهل این حرفها نیست، دندهی معکوس کشیده و کاملاً برعکس عمل کند. جوری که همه انگشت به دماغ بمانند. مگر ندیدید که هنوز کسی کلیدی نداده و کسی کلیدی نگرفته، زمزمههای فرو ریختن دیوار بین ایرانیهای داخل و خارج از کشور، شنیده میشود؟!
ای روشنفکران! ای شماها که سواد دارید، دکترا دارید!
خانمی در حال جدا کردن آلوهای درشت و آبدار، پرید وسط گفتمان سیاسی عمو سبزیفروش و یکی از مشتریانش که داشتند در مورد فراهم شدن مقدمات بازگشت ایرانیهای خارج از کشور، صحبت میکردند و گفت: «الهی مردهشور کوچک و بزرگشان را ببرند، حالا که این بینواهای مظلوم همهشان مردهاند، تازه یادشان افتاده! حالا که بانو هایده که آن همه ترانه در حسرت برگشتن به ایران خواند، مُرده، یادشان افتاده؟!» و مشتری روشنفکری که گویا تا حد دکترا، سواد داشت و از قضا در حال جدا کردن خیار چنبرهای نرم و نازک، چست و چابک و خوشدست بود، پرید وسط گفتمان سیاسی عمو سبزی فروش و دو تا از مشتریانش و اینگونه سخن راند: «صدای خدا از گلوی هایده بیرون میآمد، صدای هایده، صدای خدا بود، برای همین است که صدای این بانوی فرهیختهی عرصهی فرهنگ و علم و ادب، اینطور ماندگار شده و هنوز همچون صدای بلبل هزاردستان، شنیدنی است!»، پس از این جمله، جملهی مشتریان بحث را به سریال «هزار دستان» کشاندند و رویکرد گفتمان عموسبزی فروش و مشتریان مغازهاش، از سیاسی به سینمایی، تغییر مسیر پیدا کرد.
ای فیلم بازان! ای سینماپیمایان!
نمیدانم فیلم «داگویلِ» لارس فون تریه را که نیکول خانم در آن بازی کرده است را دیدهاید یا نه؟ شهری بدون دیوار! همه، به راحتی هر کاری که میخواهند میکنند، بدون این که دیواری مزاحم آنها باشد. نمیدانم کدام بیسوادی، برای اولین بار، این دیوار را مُد کرد؟ واقعاً عجب اسم با مسمّایی هم دارد این دیوار. ترکیبی از «دیو!» و «آر». کسی که «دیوار» را مُد کرد گویی اولین کسی بود که پای «دیو» را به زندگی ما «پریان» باز کرد و آغازگر قصههای دیوان و پریان شد! از کنار دیوارهای بتنی، آجری و آهنی هم بگذریم، از کنار دیوارهای پارچهای، هرگز نباید بگذریم! کدام ابلهی این دیوارها را بین بدنهای ما کشید؟ چه کسی بود که ما را اینگونه زندانی کرد؟ کدام نادانی برای اولین بار، دغدغهی «چی بپوشم؟!» را برای ما درست کرد؟! ما باید با تلاش و مجاهدت فراوان دست کاری کنیم که هر چه زودتر، مردم ایران و جهان، به غنای فرهنگی(!) مردمان بدون دیوار قبیله کومبای برسند.
ای امیدواران! ای آرزومندان!
امیدوارم با تلاشهای سازمان ملل متحد، سازمان بهداشت جهانی، یونیسف و تمام سازمانهای آزادیطلب و مدافع حقوق بشر، در آیندهای نزدیک، تمام دیوارها، چه در ایران و چه در سایر نقاط جهان، فرو بریزند و به زودی روزی را شاهد باشیم که دیگر نباید درِ خانهی کسی را بزنیم، دیگر نباید واقعیتهای انداممان را در پُشت دیوارهای پارچهای که بدنمان را فرا گرفته، پنهان کنیم. دیگر هیچ کارخانهای مصالح ساختمانی و پارچه تولید نکند. دیگر هیچ کس برای سرک کشیدن به زندگی کسی، به فضولی متهم نشود. دیگر هیچ مرزی بین هیچ شهر و کشوری وجود نداشته باشد و نیاز به هیچ مرزبانی نباشد. هر کس هر چیزی که دلش خواست ببیند، بشنود، بداند تا تمام مردم دنیا، دانای کل شوند و هر کس به هر چیز و هر کسی که میخواهد، دست یابد تا جایی که تمام پلیسها و قاضیها بیکار شوند. خرید و فروشها از بین بروند و همه چیز برای همه باشد. خواستگاریها از بین بروند و همه برای همه شوند. دیگر هیچ آجر و سنگ و سیمان و آهن و در و پنجرهای، برای هیچ ساختمان و دیواری، ساخته نشود.
ای آینده پژوهان! ای آیندهنگران!
دانشمندان جوان ایران و جهان که دغدغهی آینده دارید، برای این که معطّل خدایی که هنوز نمیدانیم وجود دارد یا ندارد، نمانیم، هر چه سریعتر دست به کار شوید و هر چه هوش طبیعی و مصنوعی دارید به کار گیرید و پهپادهایی بسازید که قادر باشند بالای سر هر نفر به پرواز در بیایند و دمای هوا تا شعاع یک متر از او را مانند هوای اوآهوی هاوایی، مطبوع بگرداند تا هیچ احدی، مجبور به محصور کردن خودش در هیچ دیواری نباشد.
ای سازمانیان! ای جهانیان!
سازمان ملل متحد، باید هر چه زودتر و بدون ذرّهای تعلل، خودش را برای به ثبت رساندن روزی تحت عنوان «روز جهانی بدون دیوار!»، آماده کند.
ای خداباوران! ای خداناباوران!
امیدوار باشید اگر خدایی وجود دارد سر به راه شود و دست از افراط و تفریط و در معرض سرما و گرما قرار دادن مخلوقاتش بردارد و هوای همهی دنیا را مانند جزایر قناری، ملس گرداند و اگر خدایی وجود ندارد و افسار این دنیای گستاخ به دست خود دنیا است. امیدوار باشید که دنیا، از اذیت و آزار مردمانش، به وسیلهی سرما و گرما، دست بردارد و درجههای ماه و خورشید و ابر و ستاره و سایر کوفت و زهرمارش را جوری تنظیم کند که هوای همه جایش، مثل هوای سائوپائولوی برزیلش، دلپذیر گردد.
ای محتاطان! ای محافظه کاران!
امکان ریزش دیوارها بر روی شما وجود دارد. از دیوارها فاصله بگیرید که دیوارها در حال فرو ریختن هستند.
ای همیشه حامیان! ای همیشه در صحنگان!
لطفاً برای حمایت از این پویش و پیوستن به آن، تا آنجا که میتوانید با این هشتگ، در فضای مجازی، مطلب منتشر کنید و تردید به دلتان راه ندهید که هر کلمهی شما، همچون پُتکی، بر سر دیوارها، فرود خواهد آمد! اگر حال و حوصلهی نوشتن و دست به قلم شدن ندارید، از خودتان که با پُتک، تیشه و یا کلنگ، در حال ریختن یک دیوار هستید، تصویر خویشانداز بگیرید و آن را منتشر کنید. اگر توان دست زدن به پُتک و تیشه و کلنگ را نداشتید و یا از خاکی شدن میترسید، انگشت که دارید. پس لطفاً علّاف نشوید و با آن انگشتهای نازنین خود و با باز کردن تنها چند دکمه و یا زیپ، نزدیکترین و آسانترین دیواری که شما را به اسارت و بندگی کشیده است را فرو بریزید و از این صحنهی مفهومی و پُر معنا، تصویری تهیه و آن را تا جایی که میتوانید و دیوارهای آبکی مجازی به شما اجازه میدهند، انتشار دهید.
ای باشندگان! ای نباشندگان!
باشد که به زودی زود، تمام دیوارها و مخصوصاً دیوارهای محکم سدّ راه تعقل بشریت، فروریزند! باشد که باشد و نباشد که نباشد!
اسامی منتخبین نیمهنهایی گاهنامه دستانداز-شماره ۱۹ (اسامی پُستهای دوستانی که هم در مسابقه حضور یافته بودند و هم در رایگیری مشارکت کردند):
زهرا، خاطرت هست؟ اثر حباب
خالکوبی اجباری! اثر سیبک
خاطرتان هست؟! اثر سیبک
منو تغییر داد! اثر سیبک
کاش سهشنبه بودم. (+ خالکوبی اجباری) اثر Miya
یه دوست خوب؟ اثر Miya
چقدر خوبه که هستی! اثر Sadra.M.P
مستقیم! اثر س.مرتضی موسوی
اگر دلت خوش باشه! اثر ♦ P⩑R§Δ ♦
امتحان کردنش سخته !!! اثر ♦ P⩑R§Δ ♦
خالکوبی اجباری(ویرایش شده) اثر ♦ P⩑R§Δ ♦
خاطرت هست(نسخهی اصلاح شده) اثر paree.s
به نام خدا پری هستم و در ویرگول چه می کنم؟ اثر paree.s
چقدر خوبه که هستی! اثر Narges shahryari | نرگس شهریاری
چقد خوبه که هستی :) اثر dark astronaut
من راپانزل نیستم... اثر dark astronaut
من راپانزل نیستم...(2) اثر dark astronaut
توجه: میزان امتیازی اکتسابی از سوی دوستان تا این مرحله را پس از اخذ آرای داوران عزیز اعلام خواهم کرد.
داوران: از داوران عزیز خواهش میکنم در صورتی که وقت دارند و برایشان مقدور است، مطالب دوستان را خوانده و پنج پُست برتر که هر کدام متعلق به یکی از شرکتکنندگان باشد را انتخاب و امتیازی از یک تا بیست به آنها، اختصاص و حداکثر تا تاریخ هجدهم تیرماه، نتیجه را در زیر این پُست نوشته یا برای بنده ایمیل کنند:
ٱذرخݰ⦕⦖ عـزےزے / علی خالقی / احمد سبحانی / بهنام / سُهَيْلٌ / سهیلا رجایی / علی دادخواه / بامداد طاهری / لوندر فانتزی / مژگان هزارخانی / مارال عباسی / پروکسیما میم را/ آنیتا / Salarovski / سارا یحیایی / مهدی خالقی / پاتک/ Mousio / fariba toghani
مطلب قبلی:
اگر وقت داشتید به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام اول:
در اوایل انقلاب، وقتی آقای محمدتقی بانکی ،وزیر نیرو، جای خود را به سید ابوالحسن خاموشی داد و دوستان شاعر خبر انتصاب ایشان را به سرپرستی وزارت نیرو شنیدند، سوژهیی داغ یافته و دست به کار شدند. استاد ابوالقاسم حالت نیز این شعر را سرود:
بود وزارت نیرو به دست خاموشی
که نام وی نبود درخور فراموشی
هرآنکه باخبر از انتصاب او شد، گفت:
مبارک است، دگر برق ما و خاموشی!
حُسن ختام دوم: