مقدمه:
نمیدانم برای شما هم اتفاق افتاده است که در حین گوش دادن به یک آهنگ، یاد بخشی از یک کتاب بیفتید یا موقع خواندن صفحهای از یک کتاب، یاد یک آهنگ بیفتید یا خیر؟! ذهن مغشوش بنده جوری است که در هر لحظه، هر چیزی که میبینم، میشنوم و یا میخوانم را دارد به چیزهایی که قبلاً دیدهام، شنیدهام و خواندهام، ربط میدهد. لاکردار برای خودش یک پا وزیر ارتباطات است! برویم سراغ یک مثال واقعی:
این آهنگ قدیمی «انگار نه انگار» که شعر زیبای آن برای مرحوم افشین یداللهی است و آقای خواجهامیری خوانده است را که همگی به خاطر دارید:
چند وقت پیش موقع خواندن کتاب «نامه های یک مسافر» اثرِ خانم آماندین اورور لوسی دوپن-ملقب به بارون دو دووان- با نام مستعار و مردانهی ژرژ ساند(!)، وقتی رسیدم به این بخش از پیشگفتار، نمیدانم چرا ذهنم رفت به سمت آهنگ «انگار نه انگار»:
نسلهای آینده از نابینایی عصر ما درسی سودمند خواهند آموخت. آنها خواهند گفت ما کار درستی کردیم که زبان به شکایت گشودیم، به شورش برخاستیم، جهان را از فریادهایی آکندیم، گردون را با پرسشهایمان به ستوه آوردیم و - با خشم و ناشکیبایی خود - از بیماریهایی پرهیز جستیم که مردمانی را که به خواب فرو میروند به هلاکت میرساند. زمانی که سربازان ناپلئون از نبرد روسیه باز میگشتند پیکرهای شبحمانندی را میشد دید که سرگردان و سردرگم روی برفها میدوند در این تلاش که در میان مویهها و نفرینها راهی بیابند که به سرزمین بومیان منتهی گردد. دیگران ظاهراً آرام و تن به قضا درداده، روی برفها دراز کشیدند و یخ زدند و رخت از جهان ببستند. وای بر آنانی که امروز تن به قضا در دهند! اینان خواهند مُرد، اینان هماکنون مردهاند، در برف و یخ مدفون گشتهاند. اما آنانیکه با پای خونچکان سرگردانند و شکایات تلخ خود را فریاد میکنند راه "ارض موعود" را خواهند یافت، دیده بر آفتاب خواهند گشود.
بعد از این قضایا، در خودروی پدرم نشسته بودم و داشتم به رادیو آوا گوش میدادم. موقع شنیدن این آهنگ به نام "اینجا آینده" که خوانندهاش «حسین شریفی» است، نمیدانم چرا ذهنام، به طور همزمان، رفت به سمت آهنگ «انگار نه انگار» و آن بخش از نوشتهی «ژرژ ساند» که برای شما بازنویسی کردم:
ای کاش ماجرا به همین جاها ختم میشد، مطمئنم چند روز دیگر دوباره با دیدن، شنیدن یا خواندن چیزی، هر سه موردی که اینجا آوردم، بازیابی شده و در کنار مورد چهارم قرار میگیرند.
حالا به این فکر کنید که این فقط یک مورد از موارد زیادی بود که ذهنم، در هر لحظه، به چیزهای دیگر ربط میدهد. مصرف کلّی قرص و دارو هم نتوانستند به داد ترافیک سنگین و جادههای مسدود ذهن شلوغ بنده برسند. باور کنید تنها راهی که کمی ذهنم را از این حالت خارج و کمی سبک میکند، همین نوشتن است و لاغیر. هر وقت که میبینید پُشت سر هم و هر شب دارم مینویسم، بدانید که دارم به داد ذهنی میرسم که هر روز از روز قبل، درگیرتر، سنگینتر و رنگینتر میشود.
مطلب قبلی:
توجه!
دوستان مهلت نوشتن برای موضوعات گاهنامهی شماره بیست، به پایان رسید.
عزیزانی که افتخار داده و همراهی کردید، از شما بینهایت سپاسگزارم. لطفاً چرخهی همراهی خود را به این نحو تکمیل فرمایید: حداکثر تا جمعه - نهم مهرماه ۱۴۰۰- پنج پُست، به جز پُست خودتان را انتخاب و امتیازی از یک تا بیست، به آنها اختصاص و نتیجه را در زیر این پُست نوشته و یا ایمیل فرمایید. دوستانی که در این رایگیری شرکت نکنند، با عرض شرمندگی، حذف خواهند شد. لطفاً دوستان به همدیگر خبر بدهند تا کسی از رای دادن، جا نماند.
آخرین فهرست «پُستهای نوشته شده» به شرح زیر است (اگر پُستی جا مانده است، لطفاً در قسمت نظرها لینک آن را بنویسید تا به این فهرست، اضافه کنم.):
یک عصر تبدار (کلاژ نویسی) اثر Lavenderfantasy
روز جهانی نامگذاری خودرو آشغال در ایران! (تا کی آشغال دیروز و اعجوبه امروز؟) اثر ali nn
تنها نوشته است که میماند! اثر ♦ P⩑R§Δ ♦
ویرگولی که هست و ویرگولی که میخواهم! اثر آتنا مهرانفر
نور را باید دید :) اثر Evil angel
روایت یک شکست اثر fatemehjavahery
پرفسور پیکانسوار! اثر سهیلا رجایی
برای یک جملهی ناتمام اثر Sadra.M.P
کلاژنویسی| حقایق افکار اثر Miya
اگر روزی تیلیاردر شوم! اثر ali nn
ضربالمثلهای محلی: به زبان مازنی اثر ali nn
پُستی مخلوط! (پست تکانی سابق) اثر سهیلا رجایی
زمین لعنتی نیست چون ما غیر ممکن را ممکن میسازیم! اثر ali nn
آیا پروانه شدن ممکن است؟ اثر صحرا مرنجانی
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم! اثر قدیمی
روزی روزگاری در ویرگول! اثر سیبک
#حیف نیست؟ اثر HEDIYE.A
اگر تیلیاردر بشم! (که نمیشم?) اثر نگین
شب گذشته یوستین گوردر را در خواب دیدم؛ او حرف های سنگینی میزد. اثر HEDIYE.A
کلاژنوشته! اثر Impossible Person
چرا من مثل الکس هانولد نشدم؟ اثر علی دادخواه
زلف بر باد مده اثر آنیتا
صعود آزاد و درسهای آن برای زندگی اثر سارا یحیایی
مطلب serendipity اثر HEDIYE.A
رژه با کفش پاشنه بلند اثر زهرا اکبریان
قصه تنهایی اثر خرگوش
اگر روزی تریلیاردر شوم! (یک) اثر فاطمه نصیری خلیلی
خدایی که من شناختم... اثر راستین گُلی
اگر روزی تریلیاردر شوم! (دو) اثر فاطمه نصیری خلیلی
رؤیای برندهشدن اثر فاطمه نصیری خلیلی
خدایی که من شناختم! اثر Animated Hell
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: