به احتمال زیاد تصویر زیر و یا تصاویر مشابه آن را بارها تحت مباحث مربوط به «خطای دید»، رویت کردهاید:
بنده قصد ندارم در مورد «خطای دید» بنویسم. بلکه میخواهم به زبان خیلی ساده و با استفاده از این تصویر، آنچه در مغز مدیران میگذرد را برای شما تشریح کنم.
تصویر سمت راست:
دایرهی نارنجی در این تصویر، یک مدیرِ پخمهی دارای مغز کوچک زنگزده است که بر مسندی تکیه زده که اصلاً و ابداً لیاقتش را ندارد. او بیسوادی است که برای اینکه بزرگتر دیده شود، از مدیران پخمهتر، بیلیاقتتر و خُردتر از خودش، استفاده میکند. او ترسویی است که برای این که قد بلندتر به چشم بیاید، از مدیران کوتاهقدتر از خودش استفاده میکند. سازمانی که مدیرانش را این افراد تشکیل دهند، سازمانی زیانده و مضرّ است که تلاش میکند با ارائهی آمارهای دوزاری، مصاحبههای پُر طمطراق تلویزیونی و مطبوعاتی و انجام کارهای نمایشی، خودش را فعّال و کارا، جلوه دهد.
تصویر سمت چپ:
دایرهی نارنجی در این تصویر، به ظاهر شبیه همان دایرهی نارنجی تصویر سمت راست است، ولی در عمل، از زمین تا آسمان، با او تفاوت دارد. دایرهی نارنجیِ این تصویر، یک مدیرِ فکورِ دارای مغزِ درخشان و اندیشهای پاک است که سعی میکند افراد توانمندتر از خودش را به کار بگیرد. او لیاقت کاری که به عهده گرفته است را دارد، امّا هیچ دلبستگی خاصی به میز و صندلی و پُست و مقامش ندارد، برای همین بدون هیچ هراسی به نخبگان بال و پر داده و با استفاده از آنها، ماموریتهای سازمان را به نحو احسن پیش میبرد. او نه تنها از بزرگ جلوه کردن مدیرانش و در خفا ماندن خودش نمیترسد، بلکه به بزرگی آنها افتخار میکند و خوشحال است که بعد از خودش، افرادی لایقتر بر روی صندلیاش خواهند نشست. این مدیر، اصلاً دنبال نمایش و بزرگنمایی نیست. او در گوشهای نشسته و در گمنامی کامل، با کمک مدیران کاربلدش، از عهدهی سختترین کارها برمیآید. این مدیر به دلیل فروتنی واقعی، در زمان حیاتش، یا اصلاً دیده نمیشود و یا کمتر دیده میشود، امّا پس از مرگش، در چشم و دل مردم، بزرگ میشود.
دو مطلب قبلی:
دوستان علاقهمند به "نوشتن"! به گاهنامهی شماره بیست، سر بزنید و برای موضوعات مطرح شده در آن مطلب بنویسید و در صورت برندهشدن، کتاب جایزه بگیرید. شهریور تمام شدا!
پُستهای نوشته شده برای موضوعات گاهنامهی شماره بیست، تا این لحظه (به ترتیب):
یک عصر تبدار (کلاژ نویسی) اثر Lavenderfantasy
روز جهانی نامگذاری خودرو آشغال در ایران! (تا کی آشغال دیروز و اعجوبه امروز؟) اثر ali nn
تنها نوشته است که میماند! اثر ♦ P⩑R§Δ ♦
ویرگولی که هست و ویرگولی که میخواهم! اثر آتنا مهرانفر
نور را باید دید :) اثر Evil angel
روایت یک شکست اثر fatemehjavahery
پرفسور پیکانسوار! اثر سهیلا رجایی
برای یک جملهی ناتمام اثر Sadra.M.P
کلاژنویسی| حقایق افکار اثر Miya
اگر روزی تیلیاردر شوم! اثر ali nn
ضربالمثلهای محلی: به زبان مازنی اثر ali nn
پُستی مخلوط! (پست تکانی سابق) اثر سهیلا رجایی
زمین لعنتی نیست چون ما غیر ممکن را ممکن میسازیم! اثر ali nn
آیا پروانه شدن ممکن است؟ اثر صحرا مرنجانی
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم! اثر قدیمی
روزی روزگاری در ویرگول! اثر سیبک
#حیف نیست؟ اثر HEDIYE.A
اگر تیلیاردر بشم! (که نمیشم?) اثر نگین
شب گذشته یوستین گوردر را در خواب دیدم؛ او حرف های سنگینی میزد. اثر HEDIYE.A
کلاژنوشته! اثر Impossible Person
چرا من مثل الکس هانولد نشدم؟ اثر علی دادخواه
زلف بر باد مده اثر آنیتا
صعود آزاد و درسهای آن برای زندگی اثر سارا یحیایی
مطلب serendipity اثر HEDIYE.A
رژه با کفش پاشنه بلند اثر زهرا اکبریان
اگر روزی تریلیاردر شوم! (یک) اثر فاطمه نصیری خلیلی
خدایی که من شناختم... اثر راستین گُلی
اگر روزی تریلیاردر شوم! (دو) اثر فاطمه نصیری خلیلی
رؤیای برندهشدن اثر فاطمه نصیری خلیلی
امیدوارم در پست بعدی، اسم شما و مطلبتان نیز جزو این فهرست دوستداشتنی باشد.
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام: