«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
بابا امروز یه مگس دیدم که بچهشو کول کرده بود! (شاید طنز، شاید)
- بابا امروز یه مگس دیدم که بچهشو کول کرده بود!
چند روز پیش: هنوز از سر کار نیامدهام، حُسین [فرزند کوچکم] مثل همیشه سر صحبت را باز میکند. خستهام، خیلی به حرفهایش دقت نمیکنم. در میان حرفهایش، روی کلمههای مگس، بچه و کولی حسّاس میشوم. برای همین از او میخواهم که یک بارِ دیگر حرفش را تکرار کند و او با اشتیاق بیشتر، همین کار را میکند:
«بابا امروز یه مگس دیدم که بچهشو کول کرده بود، با خودش میبُرد اینور و اونور!»
مطمئنم که میخواست محبّتِ مگس به فرزندش را برای من مثال بزند و به طور غیرِمستقیم از من بخواهد که بیشتر هوایش را داشته باشد. این بشر از همین الان، از هر حرفی که میزند، یک یا چند منظورِ دیگر را دنبال میکند. بعد از شنیدن این جملهاش، خندیدم و گفتم:
«قربون دلِ پاکت برم بابا!»
- نکند ما بزرگ نمیشویم و فقط قدمان بلندتر میشود!
دو سال پیش مطلبی نوشتم تحتِ عنوانِ «پدر و مادر عزیزم! ای کاش هیچ وقت مرا تربیت نمیکردید!»، الان میخواهم بگویم دیگر از آن تربیتِ مشکلدارِ پدر و مادرها هم چندان خبری نیست که نیست و تربیت به دست ناپدریها و نامادریهایِ مجازی افتاده است. گویا دیگر از دستِ من و شما کاری ساخته نیست، خدای متعال خودش باید رحم کند به پروردگار عزیز!
تا کودک و کوچک هستیم، همه چیز را جور دیگری میبینیم. بدون اینکه به قول سهراب سپهری، چشمهایمان را شسته باشیم. همه چیز را زیبا میبینیم. همانقدر برای لمسِ یک جوجهی پرنده اشتیاق داریم که برای لمسِ یک جوجهتیغی!
خوب که فکر میکنم میبینم ما هر چه از عمرمان میگذرد، کوچکتر میشویم، نه بزرگتر. در اصل این بچهها هستند، که بزرگ هستند، نه ما مثلاً آدم بزرگها! قبلاً مطلبی نوشته بودم تحتِ عنوانِ «گویی هر کودکی پیامبر کوچکی است از جانب خدا!»، حرفم را اصلاح میکنم: «گویی هر کودکی، پیامبرِ [به ظاهر] کوچکی است از جانب خدا!»
- البته این فقط مگسها نیستند که به بچههاشون کولی میدهند!
همین چند سال پیش، یک شب که داشتم به همراهِ برادرِ همسرم، توی پارکِ چمرانِ کرج قدم میزدم. یک قورباغه دیدم که داشت پوست میانداخت، به او نشانش دادم و گفتم: «این قورباغه رو ببین، داره پوست میندازه!»، او هم نگاه انداخته نینداخته، دست گذاشت روی شکمش و از خنده ریسه رفت. گفتم: «قورباغهای که یک گوشهی پارک نشسته داره پوست میندازه، کجاش خنده داره؟!»، در حالی که هنوز داشت میخندید، گفت: «راست میگی، قورباغهای که یک گوشهی پارک نشسته داره پوست میندازه، خنده نداره!»، گفتم: «پس چه مرگته، داری به چی میخندی!؟»، در حالیکه هنوز هم داشت میخندید، گفت: «یه کم برو نزدیکتر شاید دوزاریت افتاد!» رفتم جلوتر، نشستم و یک بارِ دیگر، دقیقتر، به صحنه(!) خیره شدم:
«یه قورباغه دیدم بچهشو کول کرده بود، ولی با خودش نمیبُرد اینور و اونور!»
مطلب قبلی:
توجه!
دوستان مهلت نوشتن برای موضوعات گاهنامهی شماره بیست، به پایان رسید.
عزیزانی که افتخار داده و همراهی کردید، از شما بینهایت سپاسگزارم. لطفاً چرخهی همراهی خود را به این نحو تکمیل فرمایید: حداکثر تا جمعه - نهم مهرماه ۱۴۰۰- پنج پُست، به جز پُست خودتان را انتخاب و امتیازی از یک تا بیست، به آنها اختصاص و نتیجه را در زیر این پُست نوشته و یا ایمیل فرمایید. دوستانی که در این رایگیری شرکت نکنند، با عرض شرمندگی، حذف خواهند شد. لطفاً دوستان به همدیگر خبر بدهند تا کسی از رای دادن، جا نماند.
آخرین فهرست «پُستهای نوشته شده» به شرح زیر است (اگر پُستی جا مانده است، لطفاً در قسمت نظرها لینک آن را بنویسید تا به این فهرست، اضافه کنم.):
یک عصر تبدار (کلاژ نویسی) اثر Lavenderfantasy
روز جهانی نامگذاری خودرو آشغال در ایران! (تا کی آشغال دیروز و اعجوبه امروز؟) اثر ali nn
تنها نوشته است که میماند! اثر ♦ P⩑R§Δ ♦
ویرگولی که هست و ویرگولی که میخواهم! اثر آتنا مهرانفر
نور را باید دید :) اثر Evil angel
روایت یک شکست اثر fatemehjavahery
پرفسور پیکانسوار! اثر سهیلا رجایی
برای یک جملهی ناتمام اثر Sadra.M.P
کلاژنویسی| حقایق افکار اثر Miya
اگر روزی تیلیاردر شوم! اثر ali nn
ضربالمثلهای محلی: به زبان مازنی اثر ali nn
پُستی مخلوط! (پست تکانی سابق) اثر سهیلا رجایی
زمین لعنتی نیست چون ما غیر ممکن را ممکن میسازیم! اثر ali nn
آیا پروانه شدن ممکن است؟ اثر صحرا مرنجانی
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم! اثر قدیمی
روزی روزگاری در ویرگول! اثر سیبک
#حیف نیست؟ اثر HEDIYE.A
اگر تیلیاردر بشم! (که نمیشم?) اثر نگین
شب گذشته یوستین گوردر را در خواب دیدم؛ او حرف های سنگینی میزد. اثر HEDIYE.A
کلاژنوشته! اثر Impossible Person
چرا من مثل الکس هانولد نشدم؟ اثر علی دادخواه
زلف بر باد مده اثر آنیتا
صعود آزاد و درسهای آن برای زندگی اثر سارا یحیایی
مطلب serendipity اثر HEDIYE.A
رژه با کفش پاشنه بلند اثر زهرا اکبریان
قصه تنهایی اثر خرگوش
اگر روزی تریلیاردر شوم! (یک) اثر فاطمه نصیری خلیلی
خدایی که من شناختم... اثر راستین گُلی
اگر روزی تریلیاردر شوم! (دو) اثر فاطمه نصیری خلیلی
رؤیای برندهشدن اثر فاطمه نصیری خلیلی
خدایی که من شناختم! اثر Animated Hell
اگر وقت دارید: به نوشتههای هشتگ «حال خوبتو با من تقسیم کن» سر بزنید و اگر خودتان حال خوبی برای تقسیم داشتید، لطفاً دست دست نکنید و آن را با این هشتگ بین دوستان خودتان تقسیم کنید. بِسمِالله.
حُسن ختام:
مطلبی دیگر از این انتشارات
بچه فیلسوف! (سه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بچه فیلسوف! (۶)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بچه فیلسوف! (چهار)